سرخط خبرهای سازمان

پیوند بنیادین آزادی با عدالت| علیرضا بهشتی

بوی باران| چکیده :این روزها آگاهی عمومی از دامنه ی فسادهای اقتصادی کلانی که دیگر نه به عنوان پدیده های موردی بلکه به عنوان پیامدهای طبیعی و ساختاری نهادهای اجتماعی، سیاسی، اقتصادی و فرهنگی موجود شناخته می شوند، زمینه را برای پایان دادن به سرگردانی در انتخاب میان عدالتخواهی و آزادیخواهی سخت فراهم ساخته است… حالا دیگر همه می دانیم که برای سلامت جامعه و نظام حاکم بر آن، تکیه بر دستگاه های نظارتی تعریف شده هم ناکافی است، چرا که گاه خود این ناظران نیاز به نظارت دارند و «وای به وقتی که بگندد نمک»!…

سید علیرضا حسینی بهشتی:

نظریه های سیاسی هم برآمده از جامعه هستند و هم بر آن اثر می گذارند. نظریه پردازی در عالم سیاست نه تفننی علمی و منفک از آنچه در زندگی روزمره می گذرد، بلکه در رابطه ای تنگاتنگ با آن است و نظریه پردازان، دغدغه ی فهم آنچه در پیرامونشان می گذرد را دارند؛ چه این پیرامون به شهر و کشوری که در آن زندگی می کنند معطوف باشد و چه به عرصه ی روابط بین الملل. تا چند دهه ی پیش، ورود یک فیلسوف سیاسی به حوزه های دیگر علوم سیاسی مانند روابط بین الملل، تخطی از مرزبندی های پذیرفته شده ی میان حوزه های تخصصی به شمار می رفت، همچنان که ورودش به حوزه مطالعات جامعه شناختی، اقتصادی، مردم شناختی، تاریخی و مانند آن، در بهترین حالت، به داشتن «جسارت علمی» در زیر پا گذاشتن مرزهای بین علوم تعبیر می شد. امروزه اما، شاید به علت درهم تنیدگی روزافزون عرصه های زندگی و نیز در هم آمیختن سرنوشت ملل جهان با یکدیگر، درکی متفاوت از مطالعات چندرشته ای در علوم انسانی پدید آمده است. مشارکت متخصصان چند رشته ی مختلف علوم انسانی دیگر صرفا به معنای تلاش برای ارایه ی تحلیل های مختلف از دیدگاه های مختلف و زوایای گوناگون نیست، بلکه به معنای بازشناسی خودِ صورت مسئله ها به عنوان پدیده هایی مرکب، پیچیده و چندوجهی است. قدم گذاشتن اقتصاددانانی همچون دارون عجم اوغلو و جیمز رابینسون به حوزه ی تاریخی- سیاسی انحطاط شناسی، آمارتیا سن به فلسفه ی سیاسی و ها- جون چانگ به تحلیل تاریخ اجتماعی، تنها چند نمونه ی مؤخر از تحول روش شناختی یادشده است.

سال ها پیش، در نیمه ی دوم قرن بیستم، جان رالز، که بعدها به عنوان اثرگذارترین و نامدارترین فیلسوف سیاسی آن قرن شهرتی جهانی یافت، با مشاهده ی بی عدالتی های رو به افزایش پیرامون خود، درکی عمیق تر از صورت مسئله ی عدالت اجتماعی را جستجو کرد و بنیان نظریه ای را گذاشت که در آن، آزادی و عدالت در پیوندی بنیادین با یکدیگر قرار گرفتند. پس از انتشار نظریه ی عدالت به مثابه انصاف او که بر دو اصل آزادی و عدالت بنیان گذاشته شده بود، تمسک به این داوری کلیشه ای که هر که از آزادی سخن بگوید به بلوک فکری سرمایه داری تعلق خاطر دارد و هر که دغدغه ی عدالت اجتماعی دارد در اردوگاه فکری سوسیالیسم چادر زده است، بیش از آن نخ نما شد که در اندیشه ورزی های جدی و آکادمیک مورد استفاده قرار گیرد. حال دیگر گفتگوها حول میزان و چگونگی پیوند آزادی و عدالت می چرخید و این که نسبت میان آن دو را چگونه باید تعریف کرد. سال ها بعد و در آخرین اثر خود، جان رالز در توصیف نظریه ی خود از آن به «سوسیال لیبرالیسم» و «لیبرال سوسیالیسم» تعبیر کرد تا در هم شکستن مرزبندی هایی که پیش از آن به ظاهر استوار به نظر می رسید را اعلام کند.

در جامعه ی ما اما، هنوز هم کم نیستند صاحبان اندیشه و قلمی که آزادیخواهی را با عدالتخواهی ناسازگار می پندارند. این تصور غلط متأسفانه در ادبیات سیاسی ژورنالیستی بیش تر رایج است. از همین روست که گروهی از مطبوعات که به لحاظ اندیشه ورزی جدی ترند، برای ترویج مواضع سیاسی خود دست به دامان آزادیخواهی می شوند و گروهی دیگر بر مفهوم عدالتخواهی تکیه می کنند؛ بگذریم که مفاهیم مورد استفاده در هر دو گروه غالبا عاری از شفافیت و روزآمدی است: یکی به تفسیر لیبرالیسم قرن نوزدهمی متمسک می شود تا آزادی بی حد و حصر بخش خصوصی (که در فقدان بخش خصوصی مستقل سر از خودسری نهادهای به اصطلاح «عمومی» در می آورد) متمسک می شود و دیگری از عدالتخواهی «صدقه ای» جانبداری می کند. در نهایت اما، هر دو گروه مدافع شیوه ی مدیریت مبتنی بر سرمایه داری بی بند و بار و ضابطه ناپذیری از کار در می آیند که پس از پایان جنگ و به تدریج بر کشور ما حاکم شده است که چون حتی به ضوابط و اصول معمول و رایج در نظام های سرمایه داری پیشرفته ی معاصر پایبند نیست، توسعه ی مستمر، همه جانبه، متوازن و پایدار را به دنبال نداشته است.

این روزها آگاهی عمومی از دامنه ی فسادهای اقتصادی کلانی که دیگر نه به عنوان پدیده های موردی بلکه به عنوان پیامدهای طبیعی و ساختاری نهادهای اجتماعی، سیاسی، اقتصادی و فرهنگی موجود شناخته می شوند، زمینه را برای پایان دادن به سرگردانی در انتخاب میان عدالتخواهی و آزادیخواهی سخت فراهم ساخته است. حالا دیگر ضروری نیست که برای نشان دادن ضرورت همراهی این دو ارزش بنیادین، که لازمه ی داشتن هر جامعه ی سامان مندی است، از کسانی که دغدغه های آکادمیک ندارند دعوت کنیم رنج مطالعه ی نظریه هایی مانند نظریه ی رالز را بر خود هموار کنند. در وضعیتی قرار داریم که بر همگان آشکار شده است که بهروزی اقتصادی بدون سامان مندی سیاسی ممکن نیست، که نان بدون آزادی به دست نمی آید، که بدون وجود نظارت مردمی و ابزارهای عقلانیت جمعی مانند رسانه های آزاد و احزاب سیاسی و سازمان های غیردولتی مستقل، حاکمیت قانون و اجرای بدون تنازل قانون اساسی، رؤیای زندگی در کشوری رو به توسعه و بهروزی، حتی برای فرادستان عرصه های مختلف قدرت نیز تعبیرناپذیر خواهد بود. حالا دیگر همه می دانیم که برای سلامت جامعه و نظام حاکم بر آن، تکیه بر دستگاه های نظارتی تعریف شده هم ناکافی است، چرا که گاه خود این ناظران نیاز به نظارت دارند و «وای به وقتی که بگندد نمک»!

سال ها پیش، یکی از دوستان خانوادگی ما که در مشهد زندگی می کرد و از دوران اقامت در آلمان از مصاحبت اش بهره مند بودیم و حدود دو سال پیش به دنبال حادثه ی رانندگی درگذشت، ماجرایی را برایم تعریف کرد که همچنان در خاطرم مانده است. می گفت: «روزگاری پادشاهی می خواست باغ وحشی داشته باشد و در آن شیری نگهداری شود. وزیر به سرعت دست به کار شد، قفسی فراهم ساخت، شیری بخت برگشته را در آن به بند کشید و دستور داد هر روز لاشه ی گوسفندی به او بدهند. روزی پادشاه از کنار قفس می گذشت که دید شیر بی نای و بی رمق در گوشه ای از قفس لمیده است. وزیر را بازخواست کرد و وزیر دستور پیگیری صادر کرد. معلوم شد که نگهبان شیر، نیمی از لاشه را برای خود بر می دارد. مأموری بر نگهبان نهاد تا مراقب غذای شیر باشد. در تفرجی دیگر، شاه دریافت که شیر از قبل هم نحیف تر شده است! وزیر پیگیری کرد و معلوم شد سهم شیر به واسطه ی دست اندازی مأمور مذکور باز هم کم تر شده است. بازرسی برای آن دو قرار داد، اما باز هم شیر نحیف تر شد. گماردن سربازرس هم کار را بدتر کرد. شاه که سخت خشمگین شده بود به وزیر مهلت داد که تا هفت روز دیگر به گونه ای به شیر رسیدگی کند که در نویت تفرج بعدی، آن را در جست و خیز ببیند. وزیر دست به دامان پرده دار دربار شد و کمی قبل از آغاز تفرج شاهانه، به باغ وحش رفت تا کارها را روبراه کند. وقتی شاه به قفس شیر رسید، پرده دار خود را دید که درون قفس ایستاده و شلاق بر شیر می زند و شیر خشمگین و غران پنجه نشان می دهد. شاه دلخوش از این که فرمانش اجرا شده، به گردشش ادامه داد و صدای وزیر را نشنید که از درون پوست شیر برای پرده دار خط و نشان می کشد که مگر دیگر خواب سهم خویش از گوسفند را ببیند!»

شاه خوش خیال نمی دانست که راه اشتباه را از همان روزی در پیش گرفته که شیران را به فرمان او در بند کردند.

منبع: شرق

یک نظر

  1. سایت علیرضا بهشتی به نشانی http://www.alirezabeheshti.ir موضوعات و مطالب مربوط به ایشان را در بر دارد.

جوابی بنویسید

ایمیل شما نشر نخواهد شدخانه های ضروری نشانه گذاری شده است. *

*

بالا