بوی باران| تحلیل زیرساختهای فرهنگ اصفهان کار سادهای نیست و اگر به درستی شاخصهای فرهنگ و اجتماع در اصفهان دستهبندی و ریشهیابی نشوند؛ مدیریت آن به مراتب دشوار خواهد بود. گفت و گو با بهراد بهشتی؛ دانش آموخته حوزه و قائم مقام سازمان عدالت و آزادی؛ بیشتر درباره ظرایف کار فرهنگی و دشواریهای آن در اصفهان است که سنت در آن به گفته او بسیار ستبر و مقاوم است. مشروح این مصاحبه را که در ویژه نامه اصفهان روزنامه “شرق”منتشر شده، در زیر بخوانید.
درباره مسایل فرهنگی اصفهان مطالب بسیاری گفته یا نوشته شده، اما مساله امروز این است که فرهنگ در اصفهان حلقههای کامل و زیرساختهای مناسب ندارد. چه در بعد عمومی و چه در بعد نخبگان؛ آنچه باید تولید و بازتولید میشده به خصوص در ده سال گذشته ناقص بوده و مورد غفلت گرفته آنچنان که آمادهسازی زیرساختهای آن ممکن است چندین سال طول بکشد. با توجه به الزامات فرهنگ مدرن که امروزه در جامعه به آن نیاز داریم؛ سوال اول این است که برای تحلیل فرهنگ اصفهان برچه شاخصها و آمارهایی باید تاکید کرد؟
اصفهان از روزگاران گذشته یکی از قطبهای فرهنگی کشور و حتی میتوان گفت یکی از قطبهای فرهنگی جهان اسلام بوده، اصفهان یکی از مراکزی است که در تولید علم و فرهنگ و عرضه شخصیتها وچهرههای فرهنگی به جهان تاریخ درخشانی داشته و حتی بسیاری از مفاخری که در این شهر زاده نشدهاند، بخشی از زندگی علمی و فرهنگی خود را در اصفهان گذراندهاند. اصفهان مهد هنر و هنرمندان بزرگ بوده وعارفان، فقیهان و عالمان برجستهای از این دیار برخاستهاند. در دامن مکتب فلسفی اصفهان، فیلسوفان بزرگی پرورش یافتهاند، این شهر ادیبان، شاعران و نویسندگان نامداری تریت کرده و حتی در موسیقی، مکتب اصفهان همچنان سرآمد است.
از این روست که اصفهان در برهههایی از تاریخ پایتخت فرهنگی ایران و جهان اسلام به شمار میآمده است. اما ورود اصفهان به دنیای مدرن به نوعی مانند همه جای ایران با مشروطیت آغاز شد. مواجهه ایرانیان با مدرنیته که قبل از مشروطیت آغاز شده بود، در انقلاب مشروطیت نمودی بارز پیدا کرد؛ یعنی مشروطیت موجب شد اندیشهها و دیدگاههای مدرن و جدید که تا آن موقع صرفاً در اذهان و کتابها انباشت شده بود خود را در یک حرکت گسترده سیاسی-اجتماعی بروز دهد.از آن زمان میتوان گفت که ما ایرانیان وارد دوران گذار از سنت به مدرنیته شدیم و دوران گذار طبیعتاً مشکلات و محدودیتهای خاص خود را در پی دارد. بخشی از مشکلات فرهنگی شهر اصفهان، مشکلات عمومی ناشی از دوران گذار فرهنگ ایرانی است یعنی دورانی که فرهنگ ایرانی کم کم اجزایی از نگاه و اندیشه مدرن را در هاضمه خود میگوارد و به بخشی از فرهنگ خود تبدیل میکند، آهسته فرهنگ سنتی خود را پشت سر گذاشته و به سمت فرهنگ مدرن پیش میرود. بخشی از مشکلات فرهنگی اصفهان از این دست است یعنی به صورت واکنشهایی است که بخشهای سنتی و رو به افول جامعه در برابر مدرنیته از خود نشان میدهند. این رخداد در تمامی فرهنگهای در حال گذار، دیده می شود. به این ترتیب که پاسداران سنت و آنانی که دل در گرو سنت دارند وآن را به نوعی مقدس میدانند در برابر جایگزینی فرهنگ مدرن مقاومت نشان میدهند. در همه جوامع در حال گذار این اتفاق میافتد و در اصفهان به طور ویژه! البته شاید در اصفهان به علت سابقه و صبغه فرهنگی و تاریخی و اصالتهایی که از گذشته داراست، دیدگاههای سنتی ستبرتر هستند و از این رو واکنشهای شدیدتری از خود نشان میدهند. طبیعتاً سنتی تا این حد ستبر و ریشهدار نمیتواند به سرعت و سهولت صحنه را در برابر رقیب خالی کند و جای خود را به تفکر دیگری بسپارد. ما میبینیم در برخی از شهرهای دیگر که پیشینه و فرهنگ و تاریخ اصفهان را نداشتهاند؛ فراگیرشدن فرهنگ جدید سریعتر با سهولت بیشتری رخ داده است.
البته شاید بیشتر به این علت باشد که توسعه فرهنگی با مقاومت بسیاری دراصفهان روبهرو بوده و نگاه اعتدالی کمتر در زمینه فرهنگ وجود داشته است؟
بله. یکی دیگراز مشکلات که اصفهان به طور ویژه و تقریباً منحصر به فرد با آن روبهرو بوده، تعصبورزی و زمینههای افراطیگری و ستیزه جویی در این شهراست. در تاریخ اصفهان به نوعی ردپای این افراط به چشم میخورد. به طور مثال قبل از گرویدن مردم اصفهان به مذهب تشیع، آنان سنیهای متعصبی بودند. تفکر سنی در اصفهان به صورت بسیار متعصبانه حضور داشته واصفهانیها در برابر حاکم شدن فرهنگ شیعی مخالفت و مقاومت میکردند، ضربالمثلی هست که می گوید «اصفهانی نباشد الا سنی و قمی نباشد الا شیعی» و این خود نشاندهنده این است که تشیع در قم و تسنن در اصفهان فرهنگی ریشهدار بوده. این مساله نه تنها قبل از صفویه وجود داشته بلکه ردپای آن را میشود تا دولت بویهیان و وزارت صاحب ابن عباد دنبال کرد. صاحب وزیر شیعه آلبویه بوده ونقش مهمی در گسترش تفکر شیعی در اصفهان و بخشهای مرکزی ایران داشت. البته علی رغم تلاشهای صاحب بن عباد مردم اصفهان تا استیلای صفویان کمابیش سنی باقی ماندند.
قبل از یورش مغولان به ایران هم، دو مذهب رقیب تسنن در اصفهان حضور داشتند که با یکدیگر در ستیز مداوم بودند. یکی حنفیها و دیگری شافعیها که علی الدوام باهم در حال کشمکش و مبارزه بودند و تاریخ از کشت و کشتارهای آنان داستانهای زیادی در خاطر دارد. کمالالدین اسماعیل خلاق المعانی شاعر مشهور اصفهانی چون از این کشمکشها به تنگ آمدهبود شعری سرود با این مضمون:
تا که دردشت هست و جوباره/نیست از کوشش و کشش چاره
ای خداوند هفت سیاره/ پادشاهی فرست خونخواره
تا که دردشت را چو دشت کند/ جوی خون آورد ز جوباره
عدد مردمان بیفزاید/هر یکی را کند دوصد پاره
می گویند این نفرین کمالالدین اسماعیل به سرعت مستجاب شد و خود او نیز در حمله مغول کشته شد، علیرغم تبانی شافعیان با مغولان و گشودن دروازه شهر به روی آنان که به امید کشتار حنفیان انجام گرفت، اما مغولان به هیچکس رحم نکردند و همه را از دم تیغ گذراندند، به گونهای که یکی از قتل عامهای بزرگ مغولان در اصفهان رقم خورد. این روحیه کموبیش در اصفهان بوده و در دوره صفوی هم شاهد این دوگانگیها و اختلافات هستیم. مانند اختلاف بین دیدگاههای فلسفی وعقلگرایی با اخباریگری و حدیثگرایی. مخالفتهایی که با ملاصدرا صورت گرفت و در نهایت به تکفیر و تبعید او به کهک قم انجامید، پیامد همین تقابلها بود.
از آن سو که به قضیه نگاه کنیم اصفهان همیشه تاریخ دچار تکثر فرهنگی هم بوده. وجوه تسمیه یا مراکز متعدد ادیان مختلف هم بر این فرهنگ متکثر اصفهان خیلی تاثیر داشته است.
درست است! در کنار این مساله، اصفهان ویژگی برجسته دیگری هم دارد و آن چندصدایی و چند فرهنگی بودن جامعه شهری است که از گذشته دور در اصفهان نمود داشتهاست. نام شهر اصفهان در تاریخ باستانی خود به قوم یهود گره خوردهاست. تا جایی که عدهای معتقدند بنیانگذاران شهر اصفهان، یهودیانی بودند که از بیت المقدس به ایران کوچ داده شدند. آنان که برای سکونت خود به دنبال جایی همانند بیت المقدس میگشتند و وقتی به این خاک رسیدند آن را پسندیدند و اصفهان را بنا نهادند، اصفهان در گذشته به دو بخش جی یا شهرستان و یهودیه تقسیم میشدهاست. به نظر میرسد بخشهایی مانند دردشت و یا جوباره که هنوزتعدادی از یهودیان در آن ساکن هستند باقیمانده بخش یهودی نشین شهر است و برخی از تاریخ پژوهان بر این باورند که «جوباره» در واقع جهودباره به معنای باروی جهود بودهاست. به هر حال در این تردیدی نیست که بخشی از اصفهان یهودیه بوده و یهودیان از ساکنان قدیم و ریشهدار اصفهان هستند. جلوتر که بیاییم خواهیم دید که ارمنیان جلفای آذربایجان در زمان شاه عباس به اصفهان کوچانده شدند و محله جلفای اصفهان را بنیان گذاشتند و اتفاقاً بسیار از شاه عباس و بزرگان دربار صفوی، قدر دیدند. آنها هم بخشی از فرهنگ خود را به اصفهان آوردند و هنوز هم در اصفهان ساکن هستند. زرتشتیان هم از دیرباز در اصفهان و روستاهای اطراف آن زندگی می کردهاند. کوه آتشگاه یکی از قدیمیترین آتشکدههای ایران است و مسجدجامع اصفهان نیز بر روی ویرانه یکی از آتشکدههای ساسانی بنیان گذاشته شد و این نشان میدهد که اصفهان از دیرباز مهد همزیستی ادیان و فرهنگهای گوناگون بودهاست. حتی میتوان از گرجیها نام برد که از گرجستان به اصفهان و اطراف فریدن و فریدونشهر کوچ دادهشدند. در کنار اینها باید گفت این شهر به لحاظ مرکزیت جغرافیایی و علمی و نیز آبادانی، شهری مهاجرپذیر بودهاست. به طور مثال به دلیل وسعت وعظمتی که حوزههای علمیه شهر داشتند، طالبان علم از بسیاری نقاط جهان برای بهرهگیری از حلقه درس عالمان بزرگ به اصفهان روی میآوردند. دردوره سلجوقی به دلیل پایتخت بودن اصفهان و حضور نظامالملک، نظامیه اصفهان که یکی بزرگترین مراکز آموزشی زمان خود محسوب میشد بنیانگذاری شد. همه اینها باعث شد که مردم اصفهان دارای نوعی چندصدایی یا پلورالیسم فرهنگی باشند و همزیستی را تمرین کنند. اما از دیگر سو این چند فرهنگی همواره باعث بروز اصطکاک و کشمکشهایی هم شده و تندرویهایی در اصفهان رخ داده است.
ما پیشینه چندفرهنگی داریم اما شاید ما دچار یک نوع گسست و غفلت نسبت به پیشینه خود شدهایم. به این صورت که اعمال نوعی سلیقه و چینش فرهنگی خاص باعث شده تا ما ازآن چندفرهنگی و چندصدایی فاصله گرفته و آن را فراموش کنیم و آن چندفرهنگی را در بسیاری از بناها، محلات و مدیریتها،شاخصها و کیفیتهای فرهنگی نداشته باشیم. این گسست فرهنگی در اصفهان را چگونه تحلیل می کنید؟
همانطور که گفتم نوعی روحیه افراطیگری در اصفهان وجود داشته که تا امروز هم کم و بیش ادامه دارد یعنی ما در اصفهان با روحیههای افراطی و خودسرانه مواجه هستیم. اصفهان همواره نوعی تعصبورزی و افراطیگری را در اندیشههای فرهنگی خود به صورت جدی داشته، بخشهای زیادی از جامعه فرهنگی و سنتی اصفهان از لحاظ فرهنگی دچار تفکرات غلوآمیز و خرافهآمیز بوده و هست. یکی از پایگاههای غلواندیشی و خرافهگرایی کشور، اصفهان است. شاید بتوان قسمتی از آن را هم به ویژگیهای جغرافیایی اصفهان نسبت داد که در حاشیه کویر واقع شده و نه صبر و بردباری مردمان کویر را دارد و نه انزواطلبی نسبی مردمان کوهستان نشین را. به هر صورت این وجه اصفهان همچنان به قوت خود باقیاست.
دیدگاههای غلوآمیز در اصفهان زیاد است. هر چند اصفهان از یک مکتب عقلی استوار نیز برخودار بوده و هست اما به نظر میرسد امروز بخشی از آن مکتب عقلی در برابر دیدگاههای ظاهرگرایانه مغلوب شده و طرف مقابل به ویژه در طیف سنتی از پایگاه قوی اجتماعی برخوردار شدهاست. نکته دیگری که در این گسست فرهنگی تاثیر داشت، حضور مقتدرانه شاهزاده سفاک قاجار ظلالسلطان در اصفهان بودهاست. ظلالسطان از عقدههای روانی بسیاری رنج میبرد، چون علیرغم اینکه فرزند ارشد ناصرالدینشاه بود به سبب کنیززاده بودن، هیچگاه بخت نشستن بر تخت سلطنت پیدا نمیکرد. او در عین اینکه فردی بسیار اقتدارطلب و مستبد بود؛ کینه عمیقی هم نسبت به صفویه داشت و بسیاری از آثار بازمانده از دوران صفویه در اصفهان را با خاک یکسان کرد. امروز هم اگر میبینیم که آثاری مانند عمارت چهلستون یا عالیقاپو وهشت بهشت باقیاست به این علت بوده که یکی از تجار معروف آن زمان این بناها را خریداری و وقف کرد و به همین دلیل ظلالسلطان جرأت تخریب آن را پیدا نکرد. اما بسیاری از آثار و بناهایی که معرف دوران شکوه و عظمت اصفهان و به نوعی پیوستگی فرهنگی شهربا پیشینهاش بود تخریب شد و شهر ارتباط خود را با گذشته از دست داد. البته نباید از نظر دور داشت که تازش مغولان، استیلای صفویه و سپس حمله افغان به اصفهان نیز باعث گسست فرهنگی شد، یعنی در این حملات بسیاری از آثار تاریخی و کتابخانهها از بین رفت و مدارس و بناهای باستانی ویران شد. به طور مثال دژ سارویه که احتمالاً در محل تپه اشرف قرارداشته و به گواهی ابن ندیم و ابوریحان بیرونی و حمزه اصفهانی یکی از بزرگترین کتابخانههای جهان بوده که ویران شد و البته چندین قرن پس از آن هم هنوز بقایای آن وجود داشتهاست. برآمدن صفویان موجب شد که بسیاری از آثار گذشته اصفهان تخریب شود و پس از حمله افغان هم اصفهان تا سالها نتوانست قد راست کند، بسیاری از عالمان کشته شدند و تا سالها، اصفهان یک شهر نیمه مخروبه بود.
به همین خاطراست که مراکز فرهنگی اصفهان از زمان قدیم تاکنون حتی اگر در مرکز شهر هم باشند به صورتی مهجوراند؟
این مهجوریت شاید برگردد به برنامهریزی اشتباه فرهنگی! باید بپذیریم که جامعه ما در حال گذار است.طبقه متوسط در جامعه کمکم در حال قدرت گرفتناست و از پایگاه اجتماعی جدی برخوردار شده وبرآمدن طبقه متوسط نیازها و مقتضیات فرهنگی خاصی را به همراه خواهد آورد، یعنی دیگر نیازهای طبقه متوسط همان نیازهای طبقه سنتی و فرودست جامعه نیست.این طبقه نیازهای جدید و متفاوت دارد.
من فکر میکنم بخشی از مشکلاتی که ما در برنامهریزی فرهنگی اصفهان داریم بیتوجهی نسبت تفاوتهای جامعه شناختی و نیازهای طبقه متوسط است و همین باعث شده که بسیاری از مردم نتوانند پاسخ به نیازهای فرهنگی خود را در مراکز فرهنگی موجود پیدا کنند. البته در عین حال ما در اصفهان در کنار مراکز فرهنگی رسمی مواجه هستیم با یک فرهنگ زیرزمینی قوی، ما در کنار بخش رسمی و روبنایی فرهنگی با یک بخش زیرزمینی جدی مواجه باشیم که چندان قابل مدیریت هم نیست و متاسفانه بعضاً انکار هم میشود، درحالی همه میدانند که چنین چیزی وجود دارد.
در رابطه با گسست فرهنگی به نظرم میرسد طبقه متوسط در بسیاری پایگاههای فرهنگی رسمی همانطور که اشاره کردید جایگاهی ندارد. ما در حال حاضر با یک نوع تحلیل در رابطه با مراکز فرهنگی و کلاً فرهنگ اصفهان مواجه هستیم که اصطلاحاً بحث شمال جنوب، شرق وغرب یا حاشیه و متن را مطرح میکند! مرکز و پیرامون را تبلیغ میکند. مثلاً در مورد شهرداری اینگونه مرسوم شده که هرگاه بخواهند یک بنای متجدد نو و مدرن را بسازد در جنوب شهر یعنی جایی که طبقه متوسط عمدتاً پایگاه بهتری دارد این کار را میکند و کمتر به سمت شرق میرود ولی تأسیسات زیربنایی ویا پایگاههایی که برای جذب هواداران خود در نظر دارد را در شرق شهر بنا میکند. آیا نمیتوان گفت که این نوع عملکردها در امتداد همان گسست فرهنگیاست که به طور مثال یک نقطه شهر را مدرن اطلاق کنیم و یا بالعکس؟
فکر نمیکنم اینگونه باشد و اگر هم در عمل بدین صورت باشد گمان نمیکنم آگاهانه بودهباشد، یعنی مدیران شهری و برنامهریزان فرهنگی به صورت آگاهانه این کار را کرده باشند. البته شما درست میگویید که به طور مثال جایی مثل سیتیسنتر در جنوب اصفهان ساخته میشود. جایی که طبقه متوسط پایگاه قویتری دارد یا مراکز صنعتی و زیربنایی در شرق اصفهان. اما در این زمینه بسیاری از کشمکشهای سیاسی و مثلاً فشارهای نمایندگان مجلس موثراست.
نکته دیگر اینکه فرهنگ شهرنشینی و صنعتی شدن، نیاز به شادی و نشاط اجتماعی را به دنبال خود میآورد. یعنی بخش زیادی از نیاز اجتماعی و فرهنگی طبقه متوسط شهری نیاز به شادی و نشاط اجتماعی است که در اصفهان با محدودیتهای اساسی در این بخش روبه رو هستیم، مقاومتهایی که در برابر شادیها و نشاطهای اجتماعی صورت میگیرد، در این شهر و شهری نظیر مشهد جدیتر از بسیاری دیگر از مناطق کشور است.
انسانی که در جامعه شهری و خانههای کوچک و آپارتمانی محصور شده، نیاز به تخلیه هیجان دارد این تخلیه در شکل عادی و متعارف باید به صورت شادی و نشاط اجتماعی نمود پیدا کند. ولی این راه در اصفهان تا حدی مسدود شده و در بین طبقه متوسط و جوان نه تنها نشاط و شادی اجتماعی به چشم نمیخورد بلکه نوعی افسردگی و خمودی نیز جای آنرا گرفتهاست. البته این مشکل عمومیت دارد ما در کشور هم با جامعه پرنشاط و شادی مواجه نیستیم. شما به رنگهای مورد استفاده مردم ما در پوشش نگاه کنید. رنگهای کاربردی جامعه ما عموما رنگهای تیره و کدر است. خودروهای ما بیشتر در طیف سیاه و سفید قرار گرفته؛ پوشش مردم ما عموما در طیف رنگ های تیره که به آنها رنگ های سنگین می گویند، طبقه بندی می شود. در صورتی که یک جامعه شاد کمتر به رنگهای خنثی و تیره تمایل پیدا میکند. این خود نشان نوعی روحیه خمود و افسردگی است و متاسفانه برنامهریزان شهری به صورت جدی فکری برای حل این مشکل نکردهاند. در صورتی که فرهنگ ما چه ملی و چه دینی مناسبتهایی برای شاد بودن کم ندارد اما متاسفانه برنامه ریزان شهری به آنها بی توجهی یا کم توجهی میکنند.
با توجه به همه این مسایل آیا میتوان یک مدیریت فرهنگی یکسان را در اصفهان اعمال کرد؟ آیا نگاه سنتی را میتوان به همه ارکان فرهنگی و اجتماعی تعمیم داد و الگوی حداقلی مدیریت را در جامعه در نظر گرفت؟
به نظر میآید برخی برنامهریزان فرهنگی تلاش کردهاند «فرهنگ سنتی» را در همه جای شهر تسری بدهند، و البته چندان موفق هم نبودهاند و نشان این عدم موفقیت هم وجود فرهنگ زیرزمینی نیرومندی است که در اصفهان وجود دارد. دقیقاً این فرهنگ زیرزمینی آن روی سکه فشارهای فرهنگی و تلاش برای یکدست سازی فرهنگی است که در اصفهان رخ میدهد.
شاید به این جهت است که در ابعاد فرهنگی و اجتماعی لازم است مردم امنیت فرهنگی و اجتماعی را احساس کنند.
دقیقاً همینطور است. زمانی که امنیت فرهنگی برای ابراز جلوههای اندیشه و هنر فراهم باشد و فرد احساس امنیت کند طبیعتا فرهنگ زیر زمینی نمیشود.
اگر امنیت برای فرهنگسازان، نویسندگان، هنرمندان و… فراهم و بازاری برای عرضه آزادانه کالاهای فرهنگی ایجاد شود و اصحاب فرهنگ و هنر بتوانند خودابرازی کنند، مخاطب نیز کالای موردنیاز خود را انتخاب می کند و در چنین فضایی مدیریت برای مدیران فرهنگی هم آسانتر خواهد شد. یعنی آنان می توانند آمار دقیقی از مصارف فرهنگی داشتهباشند و نیازها را به درستی شناسایی و برای پاسخگویی به آن برنامه ریزی کنند. اما اگر مدیران در عرصه فرهنگ با نگاه امنیتی وارد شوند، با فرهنگی زیرزمینی و غیر رسمی مواجه میشوند که مانند کوه یخ بخش اعظم آن از نگاهها پنهان است و لذا قابل مدیریت نیست. اولین ابزار برای مدیریت، اطلاعات دقیق و درست است. اگر فرهنگ از کانال خود خارج شد آمار دقیق و اطلاعات درستی به دست برنامهریزان نخواهد رسید و لذا در برنامهریزی و مدیریت فرهنگی کامیاب نخواهند بود.
چیزی که ما طی یکسال و نیم آخر شاهد بودیم این بود که اصلاح طلبان معتقدند که داعیهدار فرهنگ عمومی هستند و فرهنگ را لازمه اصلاحات جدی در اصفهان میدانند. به نظر شما چه بخشی از فرهنگ اصفهان باید مورد جراحی قرار بگیرد؟
الان بیش از ده سال است که اصلاح طلبان اصفهان هیچ مدیریت جدی و رسمی در عرصه فرهنگ نداشتهاند. یعنی از زمانی که شهرداری و شورای شهر به دست اصولگرایان افتاد و بعد هم با برآمدن دولت احمدی نژاد که همچنان هم مدیریتهای فرهنگی آن ادامه دارد و تغییری در آن رخ ندادهاست، پس در این ده سال مدیریت فرهنگی در دست اصلاح طلبان نبوده، البته آنان گاهی از موضع انتقادی نگاه کردهاند، اما به واسطه فشارها و محدودیتهای گوناگونی که با آن روبهرو بودهاند و نداشتن ابزار مدیریتی نتوانستهاند اقدام عملی برای اصلاح وضع موجود انجام دهند. عموم جایگاههای مدیریت فرهنگی یا در دست اصولگرایان است یا تحت تاثیر بخش به شدت سنتگرای فرهنگی است.
به نظر اگر اصلاح طلبان مدیریت فرهنگی را در دست بگیرند میتوانند برنامهای که برای طبقه متوسط جنوب شهر دارند را برای سایر نقاط شهر اعمال کنند ؟ یعنی در صورت روی کارآمدن نگرش اصلاحطلبانه در بخش فرهنگی و اجتماعی اصفهان؛ باز قضیه مدیریت یکجانبه به صورت گذشته تکرار نمیشود؟
امروز دیگر با فراگیر شدن ابزارهای ارتباطی، تفاوت فرهنگی در جنوب و شمال جغرافیایی شهر به آن معنا وجود ندارد. میان مردمی که در بخش های به اصطلاح پایین شهر زندگی میکنند جلوه های فرهنگ طبقه متوسط شهری نظیر رفتن به کلاس های زبان و موسیقی و تئاتر به صورت گسترده ای مشاهده می شود. در سال های گذشته به دلیل حضور گسترده صدا و سیما در خانه ها نوعی یکسانسازی فرهنگی یا بهتر بگویم یکسانسازی مطالبات فرهنگی به وجود آمده است! در تهران نیز چنین تجربه هایی بوده است مثلاً در زمان شهرداری آقای کرباسچی، تاسیس فرهنگسرای خاوران و یا فرهنگسرای بهمن در بخش های پایین شهر تحول چشمگیری در عرصه فرهنگی ایجاد کرد. اما در اصفهان اساساً بعد از مدتی که با ساخت فرهنگسرای بزرگ و چند منظوره مواجه بودیم، امروزه شاهدیم که مدیریت شهر در زمینه ساخت فرهنگسراهای جامع، فعالیتی جدی انجام نمیدهد. نیاز است در محلات و مناطق گوناگون اصفهان فرهنگسراهای جامع تأسیس شوند تاعلاقه مندان را به سمت خود بکشاند و زمینه آموزش آنان را فراهم کند و محلات در زمینه داشتن مراکزی برای آموزش عمومی تئاتر، سینما و موسیقی و فعالیت های فرهنگی تا حدی خودبسنده شوند. یکی از برنامه ها اصلاح طلبان به طور جدی همین است، حمایت از بنگاه های کوچک فرهنگی؛ جوانانی را که در گروه های کوچک در زمینه موسیقی، تئاتر و… فعالیت می کنند، باید حمایت کرد. از دل این گروه های کوچک، شخصیت های هنری برجسته و قهرمانان فرهنگی بزرگ برخواهند خاست. اگر برنامه ریزان و مدیران از گروه های فرهنگی جوانان علاقه مند حمایت کنند که با حساسیت آفرینی نسبتا کمی هم این اتفاق رخ میدهد، میتوان کارهای ریشهدار و ماندگار بزرگی در عرصه فرهنگ و هنر رقم زد. به نظر میرسد یکی از تفاوتهای اصلی در مدیریت فرهنگی اصلاحطلبان با اصولگرایان، حمایت جدی اصلاحطلبان از تشکلها و سازمانهای مردم نهاد فعال در این زمینهها بود و که با پیروزی اصولگرایان، این حمایتها ادامه نیافت و یا کم رنگ شد.
یکی از اتهاماتی که به اصلاحطلبان داعیهدارفرهنگی زده میشود این است که؛ نزدیک انتخابات میخواهند با جایگیری در لایههای فرهنگی بر انتخابات تأثیر بگذارند و دیدگاهشان انتخاباتی است. نظر شما چیست؟
به باور من بهترین روش برای اصلاح و مدیریت فرهنگی، آزاد گذاشتن اصحاب فرهنگ و هنر است، اینکه مدیران نخواهند دایماً در کار آنان دخالت کنند، بزرگترین خدمتی است که به آنها میکنند.
کدام مدیر فرهنگی است که از یک نویسنده، اندیشمند و هنرمند آشناتر به فرهنگ و مقتضیات آن باشد. در عرصه فرهنگ کار درست، پرهیز از دخالت در کار پدیدآورندگان است. چوب امر و نهی باید از سر فرهیختگان برداشته شود در آن صورت است که فرهنگ رشد خواهد کرد. باید ارباب هنر و اندیشه را آزاد گذاشت. آنان خودشان آزادی را میشناسند و حد و حدود آن را میدانند. مشکل بزرگ در مدیریت فرهنگی این است که مدیران ما نخواستهاند به اهل فرهنگ اعتماد کنند. متاسفانه مسؤولان، بعضا خود را در قد و قامت اهل فرهنگ دیدند و آنان را رقیب خود و خود را ارباب آنان پنداشتند. در صورتی که در عرصه فرهنگ، این سازندگان فرهنگ هستند که ارباب و مخدومند و مدیران باید خادم و مجری منویات آنان باشند. باید به اهل فرهنگ اعتماد کرد. مهمترین وظیفه یک مدیر فرهنگی رفع موانع است. شما موانع را برطرف کنید اهالی فرهنگ خود میدانند چگونه فرهنگ را بیافرینند و رشد دهند. کارویژه اصلی اهل فرهنگ آفرینش و خلاقیت است و آفرینندگی با امر و نهی سازگار نیست. نمیتوان با دستور و بخش نامه یک شاهکار ادبی و هنری به وجود آورد. تمام شاهکارهای ادبی و هنری محصول فضای آزاد بودهاست، فضایی که شخص توانسته استعدادهای خود را بروز دهد.
آیا این شرایط امکان پذیر است؟
شاید نتوان به علت پارهای از محدودیتهای قانونی نوشته و نانوشته، ممیزی را به یکباره برداشت، اما میتوان به تدریج از سخت گیریها کاست و پردههای غلیظ را کمرنگتر کرد. میتوان کارها را به دست اهل فرهنگ سپرد. پیشنهاد خوبی در حوزه کتاب و نشر دادهشد مبنی بر اینکه ناشران کتابهای خود آزادانه و بدون ممیزی، منتشر کنند و در قبال محتوای آن پاسخگو باشند. در مطبوعات نیز ممیزی پیش از نشر کمتر داریم اما پاسخگویی بعد از نشر میتوان و باید داشت. افراد باید بتوانند کتاب منتشر کنند و در برابر چیزی که منتشر میکند پاسخگو باشند.آزادی با مسوولیت تعریف میشود. این پیشنهاد البته به شرطی اجرایی میشود که قوانین درست تنظیم شده و حامی ناشر و نویسنده و اهل فرهنگ باشد.
یک دوگانه دیگر هم این سالها مطرح شده که مورد بحث محافل فرهنگی اصفهان هم بودهاست : ناهنجاری فرهنگی و فرهنگ نابهنجار. مسوولان و مدیران چگونه ایندو را باید ازهم تفکیک کنند؟
این برمیگردد به موانع، در جامعهای که دموکراسی رعایت و حرمت و حق آزادی به صورت جدی پاس داشتهمیشود، فرهنگ، آیینه اجتماع است نه آیینه خواست مدیران. زمانی که مدیران چیزی را ناهنجار میپندارند که در اجتماع هنجار تلقی میشود و یا به عکس مدیران چیزی را هنجار میدانند و جامعه آن را ناهنجار میشمارد، نشاندهنده این است که مدیران برآمده از جامعه نیستند. آنان تلاش میکنند خواستههای خود را در قالب قوانینی که وضع میکنند به جامعه تحمیل کنند. اگر جامعه و قوانین دموکراتیک و مبتنی بر خواست اکثریت مردم باشند این موارد خود به خود حل و یا کمتر خواهد شد. یعنی هنجارهای اجتماعی همان چیزی است که توسط قانون و مدیران منتخب مردم بیان میشود. البته به این معنا نیست که نمیتوان اکثریت و نظر آنان را نقد کرد. نقد آزادانه رکن رکین و جدایی ناپذیر دموکراسی است و بدون نقد آزاد دموکراسی، بی محتوا و مسخ میشود. منتقدان هم باید بتوانند دیدگاه خود را آزادانه و علنی ابراز کنند.
اگر شکاف بین جامعه و مدیریت وجود داشته باشد بسیاری از چیزهایی که در عرصه کتاب و مطبوعات و هنر از نظر برخی جرم محسوب میشود، در جامعه جرم به شمار نمیآید. شکاف بین جامعه و مدیریت هرچه بیشتر شود ناهنجاریها هم افزایش خواهد یافت.
قبول دارید که نوعی خساست فرهنگی را در اصفهان شاهد هستیم. مثلا نبود فرهنگسراهای بزرگ و یا عدم سرمایهگذاری در تئاتر و موسیقی حتی به صورت عمومی؟
این مساله دو علت دارد: یکی مردمی که به واسطه تورم و تحریم و رکود اقتصادی، به شدت درگیر معیشت و برطرف کردن نیازهای اولیه خود هستند و لذا کمتر میتوانند مصرف و سرمایهگذاری فرهنگی داشته باشند.
طبیعی است که در وضعیت تنگی معیشت و رکود اقتصادی آنچه اول فدا میشود، مصرف کالاهای فرهنگی است به تعبیر مولانا:
آدمی اول اسیر نان بود/زانکه قوت نان ستون جان بود
چون به نادر گشت مستغنی زنان/ عاشق نام است و مدح شاعران
علت دوم ایجاد این وضعیت به مدیرانی بازمیگردد که چندان علاقهمند نیستند که ساختارهای فرهنگی به صورت ریشهدار پابگیرد. زیرا یا آنرا تهدیدی برای موقعیت خود میبینند و یا به اهمیت سرمایهگذاری فرهنگی آگاه نیستند ویا سرمایهگذاری فرهنگی را نوعی بالا بردن و افزایش هزینهها میبینند و کارهای دیگر برایشان اولویت دارد. در صورتیکه به بودجهای که در راه فرهنگ صرف میشود نه به عنوان هزینه بلکه باید به چشم نوعی سرمایهگذاری بلندمدت نگریست که در آینده میوههای شیرینی به بار خواهد آورد.
ولی شرایط و نحوه گذار به آینده هم باید تعریف شود. وقتی مدیر فرهنگی اطلاع ندارد که تا سال دیگر برسرکار است یانه؛چگونه باید انتظار داشت برنامهریزی و بسترسازی و سیاستگذاری کند؟
مدیران فرهنگی باید بپذیرند که در عرصه فرهنگی میهمانند و اندیشمندان و هنرمندان میزبانند؛ فرهنگسازان و هنرمندان و نویسندگانند که میمانند و مدیران میروند و لذا نباید نگاه کوتاه مدت به عرصه فرهنگ داشته باشند. متاسفانه پارهای از مدیران فرهنگی به دنبال سرمایهگذاری بلند مدت نیستند. علاقه زیاد آنان به قیچی کردن روبان باعث شده که کارهای فرهنگی عمیق و بلندمدت انجام ندهند. همه اینها باعث شده که در کل جامعه فرهنگی ایران جامعهای کوتاه مدت باشد.