روشنفکریدینی[۱] این روزها محل تلاقی تزهای گوناگونیاست، تزهایی که حولِ مسائل مختلف __از امور دروندینی و بروندینی__ دور میزند و همانا حب و بغض میآفریند. در مواجهه با افکار عالمان سنتی و یا اندیشمندان غیردینی جولان میدهد و نقد و بررسی میگردد. و حتّی در کش و قوسهای درونگروهی شاکله میپذیرد و یا بازسازی میشود. باری، روشنفکریدینی اینگونه امرار حیات میورزد و لذا قرائتی تازه برمیسازد. یعنی فحوایی متناسب به خود را میزاید و هر آینه تشخُّص مییابد. و لذا از دیگر نحلهها تمایز میستاند و به راه دل میبندد. که حقّا این حقیقت هم جای تأمل دارد و هم قلمفرسایی.
علیایحال، نگارنده این سطور برآن است که در اینجا نظریۀ تازهای در باب روشنفکریدینی ارائه دهد، نظریهای که در عین پایبندی به اساس این مفهوم، هر آینه از آن نیز درمیگذرد و سر از مفهومی جدید درمیآورد. باری، این قلم چنین میگوید که ما میباید به جای مفهوم روشنفکریدینی مفهومی جدید عرضه کنیم و بازیگران آن را بشناسیم، مفهومی که به واقع افرادی چون شریعتی، بازرگان، سروش و که و که را زیر چتر خود__البته با قبول تمام تفاوتهای فیمابین__ جمع نماید و به جملگی منزلتی متناسب بخشد. آنان را __به عنوان نحلهای خاص__از دیگر مکاتب فکری متمایز سازد و برای ایشان اعتباری ویژه بیآفریند. و نیز مختصات کار جملگی را مشخص گرداند و اصلاً بلیغ و بیِّن ورزد. به هر تقدیر، در اینجا ما کار خود را با طرح این مسئله میآغازیم که مفهوم روشنفکریدینی مفهومی مبهم و هر آینه نقدپذیریاست. باری، به اعتقاد نگارنده این مفهوم مفهومی خدشهبردارست که میتواند از زوایای مختلف جرح و تعدیل شود و مورد نقد و نقادی قرار گیرد. از حالت ابهامی به حالت مشهودی بغلطد و از شکل عام به شکل خاص بسُرد. و نیز بسترگاه خود را بهتر بشناسد و مقتضیات خود را راحتتر بیابد. که همانا تمام موارد ذیل به همین مسئله اختصاص یافته است.
روشنفکریدینی بر ترازو
معالوصف، پیش از شرح ابهامات فریضه است به این نکته اشاره کنیم که موارد ذیل تماماً جنبۀ مفهومی-دلالتشناشانه دارند و در پی یافتن این حقیقتاند: که چرا طبقِ شواهد بیرونی، ما نمیتوانیم آثار و افکار متفکرانی نظیر: شریعتی، سروش، بازرگان(پدر و پسر)، شبستری، اشکوری، کدیور، فنایی، نراقی، دباغ[۲] و … را فعالیتی از نوعِ روشنفکریدینی به حساب آوریم؟! و چرا ما میباید به دنبال مفهومی جدید__ جهت نامگذاری این متفکران و این دست فعالیتها__ بگردیم؟! که البته موارد ذیل کلاً به همین ابهامات میپردازد:
- اولین و مهمترین نقدی که بر مفهوم روشنفکریدینی__البته به شقِّ دوّم آن (یعنی دین) در ترکیب با شق اوّل آن(یعنی روشنفکری)__ مطرح است، این است که این مفهوم مفهومی به واقع عام است و از مرز و محدوده برخوردار نیست. یعنی دقیقاً مشخص نیست که ما در اینجا با کدام دین سروکار داریم؟! و از کدام دین دفاعِ روشنفکرانه میکنیم؟! باری، طبق این مفهوم ما نمیدانیم پیشفرض پذیرفتهشدۀ روشنفکران دیندار پیرامون کدام آئین است؟! و از چه بلندگویی فریاد سر برمیآورد؟! از چه دریچهای دعوی اصلاح و نوسازی میکند؟! و با چه دستآویزی به جنگ مصائب و مظالم میرود؟! و نیز چگونه تز و آنتیتز میآفریند؟! چگونه پرسش و پاسخ میکند؟! بنابراین و به زبانی ساده، مفهوم روشنفکریدینی مفهومیاست که __ در رابطه با شقِّ دوّم/دین،__کاملاً جنبهای عام و عرفیشده دارد و از ملاکِ تمیزِ دقیقی سود نمیجوید. یعنی: طبق ترکیب به شکل واحد پیرامون همۀ روشنفکرانِدیندار __خواه روشنفکران مسلمان و ایرانی، و خواه مسیحی و یهودی، و قسعلیهذا__ به کار میرود و هیچ تمایزی را برجسته نمیسازد. میان جملگی هیچ حدود و ثغوری را نشان نمیدهد و هیچ افتراق و انحصاری را دامن نمیزند. و نیز فیمابین ایشان هیچ خط فاصلهای را رسم نمیکند و هیچ تقابلی را بلیغ نمینماید. باری، این مفهوم __در رابطه با شقِّ دوّم/دین،__همه را یک کاسه میگرداند و همه را در یک ظرف میریزد. چه، این مفهوم هم منِ حسین را __که مسلمانم و قرآن را برگزیدهام__ روشنفکردینی مینامد، و هم فیلیپ را که یک مسیحیاست و انجیل میخواند. هم آقای x را که یک یهودیاست و به کتب عهد عتیق معتقد است، و هم خانم z را که یک زرتشتیاست و اوستا میفهمد. که این البته به قول مولوی یعنی:
اشتراک لفظ دایم رهزنست
اشتراک گبر و مؤمن در تنست
جسمها چون کوزههای بستهسر
تا که در هر کوزه چه بود آن نگر[۳]
نتیجتاً این مفهوم__ در رابطه با شقِّ دوّم/دین__ آنچنان عام و جاداراست که هر حرکت متجددانه__البته با صبغههای مذهبی-دگردیسانه__را میتواند در خود بگنجاند و آن را ذیل مفهوم روشنفکریدینی دستهبندی نماید. مثلاً هم سروش را __که تماماً در واردی اسلام قلم میزند__ زیر این عنوان قرار دهد و هم پلانتینگا[۴] را که یک مسیحیاست و در نظام عیسوی فعالیت میکند. هم علیشریعتی، مهدی بازرگان و مجتهدشبتری را، و هم پل تیلیش،[۵] جان هیک[۶] و گابریل مارسل[۷] را. و نیز هم فلان متفکر دیگرفهم اسلامی را، و هم بهمان فیلسوف بازاندیش یهودی را. باری، این مفهوم __ در رابطه با شقِّ دوّم/دین،__ چنان عام است که نه میتواند میان آیینهای گوناگون__با آنهمه تفاوتهای تاریخی فربه__ فاصله قائل شود، و نه میان روشنفکران آن آئینها و آن شیوههای زندگی. چه، این مفهوم__ در رابطه با شقِّ دوّم/دین،__ آنقدر گل و گشاد است که همه را__از روشنفکرانِ مسلمان تا روشنفکران مسیحی و یهودی__ در خود پناه میبخشد و به یک چشم میبیند، در یک قاب درنظر میگیرد و به یک نام میخواند. و نیز ذیل یک عنوان میانگارد و به یک چوب میزند. که این امر حقّا هم مورد نقد است و هم آسیبزننده.
- نقد دیگری که بر مفهوم روشنفکریدینی __البته باز به شق دوّم آن (یعنی دین) در ترکیب با شق اوّل آن (یعنی روشنفکری)__ وارد است، این است که در مفهوم حاضر میان دو مفهوم دین و شریعت خلط مبحثی بزرگ صورت گرفتهاست. چه، در این مفهوم همه آنانی که __به اشتباه__ به عنوان روشنفکرِ دین مطرحند، میباید به عنوان اندیشمندِ شریعت مدنظر قرار گیرند و با این عنوان شئنیت یابند. اینگونه به موافقان و مخالفان معرفی گردند و اینگونه قلمفرسایی کنند. و با این عنوان نقد و بررسی شوند و از این شأن حب و بغض آفریند. که همانا این اختلاط تا کنون حلّ و فصل نیافته است. علیایحال، همانگونه که علامه طباطبایی نیز در المیزان میآورد:
شریعت از نظر مفهومی اخص از دین است؛ زیرا شریعت عبارت است از راه و روشی خاص برای امتی یا پیامبری؛ در حالی که دین عبارت است از روش عام الهی نسبت به همه امتها؛[۸]
مفهوم دین همانا اعم از مفهوم شریعت است و چندین شریعت را در خود جای میدهد. یعنی همچون مادری همه فرزندان خود را زیر سایه میگیرد و آنان را در جای خود دوست میدارد. همه را به چشم مساوی و از روی مهر درمینگرد و میان جملگی تفاوت قائل نمیشود. و نیز همه را در صلح و رفاقت میخواهد و جملگی را در آغوش میفشارد. باری، در مقام مثال دین همانند ظرفیاست که مظروفاتِ مختلفی را__که هر کدام میتوانند طعم و خاصیت گوناگون داشته باشند__ به عنوان شریعت در خود میگنجاند و آنان را مجتمع میسازد. یعنی علیرغم تفاوتها، جملگی را در جغرافیای خود مفید میداند و پیرامون آنان ارزش میآفریند. هیچکدام را به نفع دیگری تخطئه نمیکند و از دور خارج نمیسازد. و نیز با آمدن نو دلآزار نمیشمرد و دور نمیریزد.[۹]
هکذا، به اعتقاد این قلم شریعت جزئیاست که در آغوش کل __یعنی همان دین__ قوام میگیرد و از این مجرا تعریف میشود. از این مجرا پا به حیات میگذارد و حدود و ثغور میستاند. و چشم به آینده و فرجام میدوزد و پیام ویژه میدهد. باری، طبق این عقیده شریعت عضو کوچکی از پیکرۀ دین است و اینگونه قوت میگیرد. اینگونه در زیرمجموعه دین امرار حیات میورزد و حسنات و صالحات میآفریند. و حتّی با جهان به مراوده میپردازد و هماهنگ و همگام میرود. که البته اینها به قول مولوی یعنی: «هر که را دامان عشقی نابده/زان نثار نور بیبهره شده/جزوها را رویها سوی کلست/بلبلان را عشق با روی گلست».[۱۰]
علیایحال، وفق ادلههای متنی-ای که در ذیل آمده است، خود اسلام __به عنوان واپسین آورده الهی__نیز، به شریعتبودگی و جزءبودگیاش در برابر دین معترف است، و هیچ مایل به برهم زدن این نوع تناسب نیست. مایل نیست چون حقّا __بیضابطه__نمیتوان حقیقتتراشی نمود و نمیتوان آن را کن فیکون کرد. بنگرید:
«از دین آنچه را که به نوح در باره آن سفارش کرد براى شما تشریع کرد و آنچه را به تو وحى کردیم و آنچه را که در باره آن به ابراهیم و موسى و عیسى سفارش نمودیم که دین را برپا دارید و در آن تفرقهاندازى مکنید بر مشرکان آنچه که ایشان را به سوى آن فرا مىخوانى گران مىآید خدا هر که را بخواهد به سوى خود برمىگزیند و هر که را که از در توبه درآید به سوى خود راه مىنماید».[۱۱]
و نیز:
«و ما این کتاب [=قرآن] را به حق به سوى تو فرو فرستادیم در حالى که تصدیقکننده کتابهاى پیشین و حاکم بر آنهاست پس میان آنان بر وفق آنچه خدا نازل کرده حکم کن و از هواهایشان [با دور شدن] از حقى که به سوى تو آمده پیروى مکن براى هر یک از شما [امتها] شریعت و راه روشنى قرار دادهایم و اگر خدا مىخواستشما را یک امت قرار مىداد…»[۱۲]
بنابراین، وفق آوردههای بالا نسبت دین با شریعت، نسبت: میانِ مفهومی عام با مفهومی خاص است. چه، به اعتقاد نگارنده هر دین دربرگیرنده تعدادی چند شریعت است و هر شریعت نیز تنها بخشی از یک دین به شمار میورد. باری، طبق این ادعا و در مقام مثال، دین همچون تنۀ تنومند یک درخت است که شرایع شاخ و برگهای آن به حساب میآیند و اینگونه قوام میستانند. اینگونه در درون دین تبلور و تکامل مییابند و ادامه حیات میدهند. و نیز ادعای رستگاری میکنند و بیم و امید میآفریند. که همانا این امر به زبان ساده یعنی: «دین اعم از شریعت، و شریعت اخص از دین».
علیایحال، به اعتقاد این قلم ما میباید یهودیت، مسیحیت، اسلامیت و… را شرایع الوهیِ دینی توحیدی به حساب آوریم و از اینکه هر کدام را به تنهایی دین بنامیم، بپرهیزیم. از اینکه یکی را رستگاریبخش و دیگران را بیمایه بدانیم، درگذریم و نیز از اینکه خویش را حق و دیگران را باطل بخوانیم، اجتناب ورزیم. باری، ما میباید فرق دین و شریعت را دریابیم و یکی را به حساب دیگری نگذاریم، کاری که عجباً در مفهوم حاضر اتفاق افتاده است__و خلط مبحثی بزرگ را به وجود__ است. چه به قول مولوی: «جزو از کل قطع شد بی کار شد/عضو از تن قطع شد مردار شد/تا نپیوندد بکل بار دگر/مرده باشد نبودش از جان خبر/ور بجنبد نیست آن را خود سند/عضو نو ببریده هم جنبش کند/جزو ازین کل گر برد یکسو رود/این نه آن کلست کو ناقص شود/قطع و وصل او نیاید در مقال/چیز ناقص گفته شد بهر مثال». [۱۳]رویهمرفته، افرادی همچون شریعتی، سروش، شبستری و…، همگان جزء تفکران و اندیشمندانِ عرصه شریعت به حساب میآیند و میباید به عنوان متفکرانِ اسلامی و مسلمان طیفبندی شوند، نه به عنوان متفکران عرصه دین به صورت عام. باری، این طیف تنها به شریعت اسلام میپردازند و در این عرصه تفلسف میورزند. در این عرصه __مثلاً درباره مکانیزم وحی و یا نحوه قرائت نبوی__ قلم میزند و تئوری میدهند. و نیز در این بستر نقد و نقادی میگردند و بسطِ اندیشه مینمایند. باری، به اعتقاد این قلم، این بزرگوران تنها متفکران عرصه شریعتند و تنها با بخشی از دین مقارنت دارند. چه، آنان هیچکدام به صورت حرفهای __مثلاً به عنوان تئوریسین اندیشه مسیحی یا یهودی__ مطرح نبودهاند و چنین فعالیتهایی هم نداشتهاند. که این امر البته نه امری مذموم است و نه نوعی کمکاری.
- باری، ما تا به حال با دو مورد از ابهامات مفهوم روشنفکریدینی __که البته با شق دوّم این مفهوم در ترکیب با شقِّ اوّل آن سرو کار داشت__ مواجه شدهایم، و اینک به ابهام سوم و آخرین ابهام مورد بررسی__که همانا به شق اوّل این مفهوم در ترکیب با شقِّ دوم آن مربوط است__ دست مییازنیم. و حال ابتدا روش تشریحِ این ابهام:
باری، ما در اینجا برآنیم تا با بهرهگیری از متد «تعرف الأشیاء بأضدادها»، نشان دهیم که: چرا مفهوم روشنفکری در ترکیب با مفهوم دین، همانا مفهومی به جا و مناسب به شمار نمیآید و ز چه روی ما میباید سراغ مفهومی دیگر بریم. هکذا، همانگونه که مثلاً مولانا در شناخت نور و روشنایی میگوید: «پس به ضد نور دانستی تو نور/ضد ضد را مینماید در صدور»،[۱۴] ما نیز در این مورد میخواهیم بدانیم که مفهوم روشنفکری ضدِّ کدام مفهوم __البته در ترکیب با مفهوم دین__ قرار دارد؟! و چرا و با چه هدفی این مفهوم برای این همنیشینی انتخاب شده است؟! علیایحال، به اعتقاد نگارنده ابتدا میباید دانست که این ترکیب برای هر فرد دینداری به کار نمیورد و فقط عطف به گروهی خاص میشود، گروهی که همانا دارای ویژگیهای زیر است و با این ویژگیها تمیز میگردد:
- دارای شناختِ مقبول و معقول/ کسبِ آگاهی نو،
- دارای متدِ روششناختی ویژه/ پردازشِ آگاهی نو، و:
- دارای کرسیِ عرصه و تقابل/ نشرِ آگاهی نو.
بنابراین، ما در این نوشتار تنها آن دستهای را مدنظر داریم که به نوعی فهم، هضم و رفتار آنان، __همچون دیگر نحلههای اسلامشناسانه__ با فهم، هضم و رفتارِ آدمیان عادی __البته نسبت به دین و به طور اخص مسلمانی__ متفاوت است و اصلاً به گونه دیگری است. باری، ما در این نوشتار به جماعتی میپردازیم که میباید آنان را به عنوان عنصری از عناصر تفکر اسلامی به حساب آورد و مثلاً آنان را در مقابلِ سنتگرایی و یا بنیادگرایی اسلامی بنشاند، نه به عنوان تنها جبهه فکرآفرینی، و لذا عاری از خطا. معالوصف، نقد حاضر بر آن میپوید که چرا ما نمیتوانیم این نحله فکری __البته در تقابل با سایر نحلهها__را، طبق ترکیب روشنفکرانِدینی،__و یا با در نظر گرفتن موارد ۱ و ۲ روشنفکرانِاسلامی__ قلمداد نماییم؟! و از مابقی متمایز بدانیم؟! چرا نمیتوانیم جملگی را با این عنوان خطاب کنیم؟! و از سایرین جدا سازیم؟! و نیز پیرامون آنان مرز و محدوده قائل شویم؟! و بر آثارشان قلم بزنیم؟!
روی همرفته، نویسنده این سطور بر آن است که همانا ضدِّ مفهوم روشنفکری __باز هم تأکید میکنیم: روشنفکری در ترکیب با دین و در اینجا اسلام__ لاجرم مفهوم تاریکفکری و یا به عبارت دیگر مفهوم سیاهفکریاست، و لذا در مقابل این دست مفاهیم قرار دارد. باری، اگر ما این میپذیریم که متفکرانی را __طبق ترکیب__ در دین روشنفکر بدانیم، میباید این را نیز بپذیریم که باقی متفکران را ضدِّ آن بیانگاریم و در جبهه مخالف آن بشُماریم. باری، ما میباید چنان فرض نماییم که این دسته از آن روی روشنفکرند که دیگر نحلهها __مثلاً بنیادگرایی یا سنتگرایی__ تاریکفکر و یا سیاهاندیشهاند و لذا از افکاری نامبارک بهره میبرند. که حقّا حقیقت چنین نیست و چنان هم نخواهد بود. چه، به اعتقاد این قلم تمام نحلههای فکری__البته وفق موارد ۱ و ۲ در عرصۀ اسلامیت__ از این منظر که دارای سطحی از “معرفتند،” اندیشهاند و نمیتوانند منقسم به روشنفکری یا غیر از آن باشند.
بنابراین، به عقیده این قلم ما تنها میتوانیم این گروه یا آن گروه __که البته در عرصۀ فکر اسلامی/وفق موارد ۱ و ۲ فعالیت میکنند__ را مورد نقد قرار دهیم و جملگی را تجزیه/تحلیل نماییم، نه اینکه مثلاً افکار دکترشریعتی را روشنفکرانه و نظرات سیدحسین نصر را تاریکفکرانه بدانیم. باری، ما نمیتوانیم در میان اندیشمندان اسلامی، مثلاً فلان دانشور را __که وابسته به نحله سنتگرایی اسلامیاست__ کدر-افکار بیانگاریم و فلان متفکر را__که در باب آشتی مدرنیته و اسلام قلم میزند__ روشنافکار. ما نمیتوانیم چون همۀ این اندیشمندان را دارای نظام فکری و البته روشمند میشمریم و از قدرت تحلیلگری قابل قبول بهرهمند میدانیم. یعنی همه را __از این جهت که “با وجود بسیاری تفاوتها” دارای اندیشهاند__ صاحبنظر مینامیم و از دینداران__و دقیقتر بگوییم مسلمانان__عادی متمایز میسازیم.
علیایحال، ما مجاز نیستیم که اگر تفاوتی در بدنۀ کار متفکران فوقالذکر دیده شد، این تفاوتها را معطوف به روشنفکری بعضی و تاریکفکری بعضی دیگر قلمداد نماییم و اینگونه حکم صادر کنیم. باری، ما تنها مجازیم که این تفاوتها را معطوف به گوناگونی درد و داغ این انیشمندان به شمار آوریم و اینگونه آن را بفهمیم. که البته این راه همانا راهیاست منطقی و صد البته مثبت. چه به قول حافظ: «در ره عشق نشد کس به یقین محرم راز/ هر کسی بر حسب فکر گمانی دارد».[۱۵] بنابراین، به اعتقاد این قلم همه متفکرانی که در عرصه اسلامشناسیک فعالیت میورزند،__خواه سنتگرایان و بنیادگران و خواه شریعتیها و سروشها،__ همگان ذیل عنواینی چون اسلامشناس و یا اسلامپژوه جای میگیرند و میتوانند اینگونه قلمداد شوند، چه، همانگونه که آمد این متفکران __از این جهت که دارای اندیشه و صد البته اندیشه نظامندند__صاحبنظرند و میباید اینگونه شئنیت یابند.
چرا نواندیشی اسلامی؟!
نتیجتاً، نویسنده این سطور برآن است که کاربرد مفهوم روشنفکریدینی، جهت اطلاق پیرامون کار افرادی نظیر شریعتی، سروش، شبستری و… چندان دقیق و درست به نظر نمیرسد و لذا ما میباید به دنبال مفهومی دقیقتر و همانا درستتر باشیم، مفهومی که به صورت حقیقی حدود و ثغور کار متفکرانی همچون شریعتی، سروش، شبستری و… را، از دیگر متفکران این حوزه، همچون سیدحسین نصر، احمد قابل و چه و چه جدا سازد و مخاطبان را از سردگمی برهاند. مفهومی که همانا ما در این نوبت قائل به رونمایی از آنیم و میخواهیم آن را برشکافیم.
هکذا، مفهومی که ما آن را به عنوان جانشین خلف، و بهتر بگوییم جایگزینِ صحیح مفهوم روشنفکریدینی، جهتِ اطلاق به آثار و فعالیتهای متفکرانی همچون شریعتی، سروش، شبستری و… برگزیدهایم و همانا آن را پوششدهندۀ فعالیتهایِ این بزرگواران میدانیم، مفهومیاست تحت عنوانِ «نواندیشیِاسلامی»، با منسوبینی تحت عنوان «نواندیشانِ مسلمان». باری، به اعتقاد نگارنده __و وفق ابهامات برشمرده،__ مفهوم روشنفکریدینی: ۱-نسبت به شقِّ اوّل در ترکیب با شقِّ دوّم، مفهومی با بار معنایی منفی و البته غیردقیق است. و: ۲- نسب به شقِّ دوّم در ترکیب با شقِّ اوّل، دارای خصایصی عام و همانا غیرتفکیکی. چه، چنانچه آوردیم، در این مفهوم شقِّ اوّل طبق ترکیب: روشنفکران را در مقابل تاریکفکران مینشاند، و شقِّ دومّ طبق ترکیب: دین را با شریعت خلط، و عام میپندارد، که همانگونه که رفت، از همینجا ضرورت جایگزینی مفهومی دیگر با این مفهوم مطرح میشود. بنابراین، به فکر این قلم، ما در اینجا موظفیم که مفهومی دیگر ابتیاع کنیم و عنوانی دیگر برگزینیم، عنوانی که__چنانچه آوردیم__به جای مفهوم روشنفکری__با آن ابهام/ایرادی که داشت__مفهوم نواندیشی را پیشنهاد مینماید و به جای مفهوم دین، مفهوم اسلام__در مقام شریعت__ را. باری، به اعتقاد این قلم، آنچه متفکرانی نظیر شریعتی، سروش، شبستری و… انجام میدهند، همانا فعالیتهایی نواندیشانه است که طبق__متد «تعرف الأشیاء بأضدادها» مقابل فعالیتهای سنتی یا بنیادیاندیشانه قرار میگیرد و صد البته بار معنایی منفی نیز ندارد. چه، طبق این جایگزینی، نواندیشِ مذکور کسیاست که وفق دغدغهها و ادراکات خویش، نگاهی نو و نوین به موضوعات مختلف میاندازد و راه درست را اینگونه میبیند. و صد البته حیطه کاری خویش را نیز در محدودۀ اسلام و مسلمانی میگستراند و در آن میدان گام مینهد. باری، در این مفهوم جدید، نواندیشی __که به نوعی طبق متد آورده در نقطه مقابل کهناندیشی و نیز بنیادیاندیشی قرارداد__جایگزین مفهوم روشنفکری میشود و اسلامیت __در مقام شریعت__ جایگزین مفهوم دین. باری، در این مفهوم دیگر مثلاً فردی مثل سیدحسین نصر به خاطر رویارویی با فردی همچون عبدالکریم سروش،__که جزو روشنفکریدینی طبق ترکیب است،__ تاریکاندیش و یا کدرفکر شناخته نمیگردد و اینگونه تشخُّص نمییابد. بلکه در این نگرش، او تنها به عنوان متفکری سنتیاندیش و یا سنتگرای مثلاً اسلامی تعریف میپذیرد و اینگونه شئنیت میستاند.
نتیجتاً مفهوم نواندیشیاسلامی، مفهومیاست که دقیقاً فعالیتهای متفکران نامبرده، از شریعتی و بازرگان گرفته تا سروش و شبستری، و حتّی کمی این سویتر: از نراقی و دباغ را پوشش میدهد و حیطه کاری جملگی را از دیگر متفکران متمایز میسازد، چه، __ همانگونه که آوردیم__ مفهوم روشنفکریدینی نه مفهومی دقیق و مرزبندیشدهاست و نه مفهومی با بار معنایی مشخص و همهپذیر. علیایحال، به عقیده نگارنده، ما پیرامون کار متفکران نامبرده، موظفیم که از مفهومی عام و مبهم همچون روشنفکریدینی دست برداریم و روی به مفهومی دقیقتر و شفافتر همچون نواندیشیاسلامی بیآوریم، چه، در غیر این صورت ما این متفکران را همردیف دیگرانی قرار دادهایم، که هم حوزه فعالیت آنان با این اساتید متفاوت است و هم نحوه تفکر و قلمفرسایی آنان.
در پایان، به عنوان نکته پایانی ذکر این مطلب فریضه است، که نکات برشمرده هرگز به معنای نقد و انکار نویسنده نسبت به اصل ماجرا:__ یعنی حیاتِ جریانی که میخواهد اسلامیت را با زمان پیش ببرد و با آن آشتی دهد__ نیست، بلکه نقدی بر نحوۀ نامگذاری این جریان__و صد البته جریان زنده و زندگیبخش__از سوی متفکران و دانشوران است. چه، همانگونه که گفتیم عنوان روشنفکریدینی عنوانی به شدت عام و گولزندهاست و میتوانند بسیاری را __که البته جزو این جریان هم نیستند__ شامل شود، که همانا به قول حافظ: «در نظر بازی ما بیخبران حیرانند/من چنینم که نمودم دگر ایشان دانند».[۱۶]
[۱] – Religious Intellectualism
[۲] -همانگونه که میبینید در میان اسامی بالا نامی از مصطفی ملکیان دیده نمیشود، چه، او آشکاراً از اینکه خویش را روشنفکریدینی بداند برحذر میداند و معتقد است روشنفکریدینی مفهومی ذاتاً متناقص است. به اعتقاد او ذات روشنفکری تعقُّل است و ذات دینداری تعبُّد، و این دو هرگز باهم نمیسازند: «بنده عرض میکنم که عقلانیت با تعبد سازگار نیست، عقلانیت نافی تعبد است، تعبد نافی عقلانیت است چگونه دو چیزی که یکدیگر را ذاتاً نفی میکنند در پروژهی روشنفکری دینی میخواهند با هم جمع شوند؟چرا میگوییم عقلانیت نافی تعبد است و تعبد نافی عقلانیت است یعنی این دو تا با یکدیگر مانعه الجمع هستند به دلیل اینکه عقلانیت اقتضا میکند که اگر من ادعا میکنم که الف، ب است و شما از من مطالبهی دلیل کردید بر الف، ب است، من مثلاً برهانی اقامه کنم به این صورت: الف، ج است و ج، ب است پس الف، ب است؛ بنابراین برای الف، ب است باید برهانی قیاسی به این صورت داشته باشم؛ اما تعبد یعنی اینکه اگر من ادعا کردم که الف، ب است و شما از من پرسیدید چرا الف، ب است؟ میگویم به این دلیل که x گفته است الف، ب است و بین این و برهان فاصلهی کهکشانی است…»
*بسنجید با: از روشنفکری معنوی دفاع میکنم در آدرس:
http://neeloofar.org/mostafamalekian/dialogue/667-nazarate-malekian-darbare-roshanfekri.html
[۳] – مثنوی معنوی/دفتر ششم/بخش ۱۸
[۴]-الوین پلانتینگا (Alvin Plantinga) از متفکران مسیحی آمریکایی، و نظریهپرداز تز معروف بسط تئوریه معرفتشناسی دینی اصلاحشده است.
[۵]– پل تیلیش(Paul Tillich) الهیدان و فیلسوف آلمانیتبار مشهور، و از بزرگترین نظریه پردازان دینی دوران معاصر است.
[۶]-جان هیک (John Hick) از فیلسوف دین و نظریهپرداز تکثرگراییدینی است.
[۷]-گابریل مارسل (Gabriel Marcel) از مهمترین فیلسوفان اگزیستانسیالیسم مسیحی به شمار میرود.
[۸] -المیزان، ج۵.
[۹]– و این همان عقیدهایاست که نظر نویسنده این سطور را از دیدگاه علامه طباطبایی متمایز مینماید، چه، برخلاف نظر مفسر المیزان(که میگوید: شریعت قابل نسخ است؛ لیکن دین به این معنا نسخپذیر نیست…) این قلم برآنست که شرایع الوهی نیز هیچکدام دچار قاعدۀ ناسخ و منسوخ نمیشوند و همچون شریعت واپسین عمر ابدی دارند. زیرا با استناد به خود متن هم یهودی میتواند رستگاری یابد، هم مسیحی، هم مسلمان و هم هر شریعتِ وابسته به این مجموعه: در حقیقت کسانى که [به اسلام] ایمان آورده و کسانى که یهودى شدهاند و ترسایان و صابئان هر کس به خدا و روز بازپسین ایمان داشت و کار شایسته کرد پس اجرشان را پیش پروردگارشان خواهند داشت و نه بیمى بر آنان است و نه اندوهناک خواهند شد.(بقره/۶۲)
[۱۰]-مثنوی معنوی/دفتر اول/بخش ۳۶
[۱۱]-شوری/۱۳
[۱۲]-مائده/۴۸
[۱۳] -مثنوی معنوی/دفتر سوم/بخش ۸۵
[۱۴] -مثنوی معنوی/دفتر اوّل/بخش ۶۲
[۱۵] -دیوان حافظ/غ ۱۲۵
[۱۶] -دیوان حافظ/غ۱۹۳
گر دبن می بود ضدّ فکر
آنرا چراست سر به مهر ؟
از لبّ و قلب و فوآد
قرآن چه خوش کرده ذکر !
چون ربّ دارد هر یوم شأن
عالم را هست هر روز چهر
چون روشنفکر بنده شد
دل نسپرده بر هیچ سحر
پی ببرده چون به کنه
از کهنه پس کرده هجر
گر دبن می بود ضدّ فکر
با آن چراست سر به مهر ؟
از لبّ و قلب و فوآد
قرآن چه خوش کرده ذکر !
هر یوم ربّ دارد چون شأنی
هم عالم راست دیگر چهر
چون روشنفکر بنده شد
دل نسپرده بر هیچ سحر
پی ببرده چون به کنه
از کهنه است منزجر
با اتدیشه می خواهد
بیرون آرد حقّ ز ستر
لیکن بایست این پروا
کدام دارد خود سپهر
از چالش در هر چیز
بهره را باش منتظر
ادامه :
خیال های نافرجام
بیهوده است مثل صفر
گنده گویی ، هان ، مکن
حقّ نامرزد اهل کبر