سرخط خبرهای سازمان

از مجلس اصلاح طلبان تا مجلس اصلاحات(٢)؛ پیرامون نسبت نظری اصلاح طلبان با عصر جدید | یادداشتی از محمدحامد سلیمان‌زاده*

SoleymanZadeh_Cropدر شماره نخست از این نوشتار، آوردیم که جریان اصلاح طلبی پس از فراز و نشیب های فراوانی که چه در بعد نظری و چه در بعد عملی به خود دیده است، دست کم در عمل به سمت نوعی رئالیسم سیاسی و کنشگری معطوف به نتیجه و همچنین، بهبودخواهی مبتنی بر درک درست از واقعیت ها و محدودیت های پیش روی خود، روی آورده است. به بیان دیگر، نوعی کنش واقع بینانه و عملگرایانه، که ریشه های آغازین آن پس از سالها دوری این جریان از زمینه قدرت و سیاست ورزی، به درکی تحلیلی و یادگیرانه رسید و جرقه های ایجادش را در خرداد ۹۲ به وجود آورده و سپس در اسفند ۹۴ به تکمیل رساند. این همه اما انتهای کار نبوده و نیست و حصول این نتایج برای جریان اصلاح طلبی به منزله پایان کار قلمداد نمی شود بلکه تمامی شواهد موجود چه در سطح تحلیلی گنشگران این عرصه و چه در شان ادبیاتی رهبری این جریان و افراد وابسته به آن، حکایت از آغاز فصلی جدید در دفتر تاریخی این جریان دارد. لذا به همین اعتبار است که ضرورت دارد، ضمن تحلیل عملکرد این جریان در این مدت، نسبت سنجی آن را با نوع کنش اصلاح طلبانه یکی دو دهه پیش، مورد ارزیابی قرار داه و در صورتبندی مبانی نظری آن بکوشیم تا مبادا در گذشته بمانیم و رکود پیشه کنیم. اگر باور داشته باشیم که اصلاح طلبی در قامت یک ایدئولوژی سیاسی بسته که باید قاریان و حامیان ویژه خود آنهم در یک بستر تاریخی مشخص داشته باشد، نبوده و نیست و همچنین، کنش اصلاح طلبانه در شرایط سیاسی معاصر، با تغییراتی در ساحت عقاید و باورهای فعالان این عرصه مواجه بوده است و این تغییر درون گفتمانی، علت اصلی تحول در کنش بیرونی آنها بوده است، بدیهی است که باید ریشه ها و چرایی این رخداد را که از قضا، در عمل نیز نتیجه بخشی خود را به بار آورده است، سنجید و آنها را شکافت و بدون موضع گیری های تعصب ورزانه نسبت به بستر تاریخی شکل گرفته این جریان در دهه هفتاد، نقشه راه جدید و دگرگونه ای را برای موفقیت و کارامدی هرچه بیشتر این جریان ریشه دار، ترسیم نمود. در حقیقت، می توان گفت راهی که تا به حال طی شده و به اینجا رسیده است، محصول دگرگونی های مختلف نظری و اجتماعی بوده است که در شماره نخست این نوشتار، به برخی از آنها اشاره شد(۱). اینک می کوشیم که به برخی دیگر از این عوامل موثر سیاسی و فکری در بازسازی بدنه اصلاح طلبی اشاره کرده و نگاه مبسوط تری به این موارد داشته باشیم.

 

 

  • بازگشت به خاتمی، عبور از رادیکالیزم

اگر کمی حافظه تاریخی خود را طی همین سالها به کار بندیم و بدون تعصب های بیجا، با واقعیت عریان مواجه شویم، خود را در برابر رشته ای از اقدامات نسنجیده گذشته می بینیم که بازگو کردن آنها گرچه شاید گرهی را نگشاید و انگشت و انتقاد را به سمت گوینده این خاطرات پرمخاطه دراز کند، اما می تواند به مثابه ی هشداری جدی برای جلوگیری از کنش های مشابه، متوجه هر فعال اصلاح طلب و گروهی باشد که به هر نحو، تحت لوای این گفتمان فعالیت داشته و تاکنون، درک صحیحی از چگونگی کارکرد و پیشبرد اهداف مورد عقیده اش نداشته است. ماجرای انتخابات مجلس نهم و رای خاتمی در دماوند و به دنبال آن، هجمه های فراوان گروه ها و افراد سابقه دار اصلاح طلب به رهبر معنوی خود که آن زمان سکه رایج شده بود، به عنوان نقطه اوج تحرکات اینچنینی که زمینه های آن از مدتها پیش زیر عنوان مباحثی چون اصلاح ساختاری و عبور از خاتمی تئوریزه شده بود و مخاطبان فراوانی هم داشت، اگرچه نزد برخی جریانها توجیهات خاص خود را داشت و آنها از این گونه اقدامات به ظاهر ظفرمندانه خود دفاع می کردند اما هرچه که بود هیچ ملازمتی با قواعد بازی سیاست محور و کنشگری معطوف به نتیجه نداشت. رای خاتمی در دماوند اگرچه به زعم بسیاری از منتقدان آن زمان، نتیجه ملموسی به بار نیاورد و در آن انتخابات، اصولگرایان در غیاب اصلاح طلبان با کمترین میزان رای پیروز شدند اما همان یک رای، آن زمان ارزش خود را بیشتر نمایان می کند که تنها یک رای دادن ساده و کاری رسانه ای نبود بلکه میخی بود که او بر تابوت رادیکالیزم کوبید و درسی بود که او با مدنی ترین راه ممکن به پیروان خود داد و یاد داد که مسیر اصلاحات و نیل به مطلوبیت ها، تنها از صندوق های رای می گذرد و لازمه مرام اصلاح طلبی و حرکت تدریجی، نه تحریم و قهر سیاسی، که آموختن قواعد درست بازی در میدان سیاست ورزی است اگرچه حتی وضعیت مطابق با خواست ما نباشد. اکنون بیش از پیش مشخص می شود که آن رویکرد عملگرایانه و تحلیل درست خاتمی از ماهیت و کارکرد اصلاح طلبی در انتخابات مجلس نهم علی رغم متهم شدن به محافظه کاری، آنقدر زنده و درست است که یکی دو سال بعد در انتخابات ریاست جمهوری و چهار سال بعد در انتخابات مجلس دهم، تبدیل به استراتژی اصلی اصلاح طلبان شده و از قضا، با کامیابی بی سابقه ای مواجه می شود. خاتمی اگر آن زمان به ندای حلقه های معترض و حامی خود لبیک گفته بود و دست یاری خود را سمت آنانی دراز کرده بود که رهبر خوب را رهبر پیرو می دانستند، هیچ تضمینی نبود که در اندک زمانی بعد و در کارزاری دیگر، بتواند همان تاثیرگذاری سابق را در میان بدنه اصلاح طلبی داشته باشد چرا که او از آن پس، بیش از آنکه هدایت گر یک جریان قلمداد شود، در قالب یک مخالف درجه اول رخ می نمود اما او نشان داد که اعتبار و جایگاهی که او در راس این جریان دارد و  قرار است که مرجعیت فکری و اجتماعی بخش زیادی از توده مردم قرار گیرد، در این نیست که لزوما و نعل به نعل در مواجهه ی با بدنه حامی، خویِ پیروی در پیش گرفته و خود را در زمین بی نتیجه ی مواضع مقطعی حامیان خود بیندازد. درست از همین روست که گفته اند، پیشروی رهبران در مقایسه با پیروی آنان در شرایط تاریخی خاص، نتایج مثبتی را به لحاظ تثبیت و بقای گفتمان مورد دفاع آنان پدید آورده و آینده نگری بیشتری را در عمل بروز خواهد داد. به واقع، بازگشت به خاتمی و عبور از رادیکالیزم برای اصلاح طلبان در شرایط سیاسی جدید، نوعی بازگشت به روش های درست  و منطقی کنشگری اصلاح طلبانه و در پیش گرفتن رویکرد هویت طلبانه و احیاگرانه بود که ساختمان شکل گرفته این جریان را از سالها نابرخورداری های ناشی از اتخاذ سیاست های بی نتیجه، حراست می نمود. راهبردی که می بایست ادامه دار باشد، حد و مرز خود را نگه دارد و با فهم واقعی از خود و شرایط موجود، نقشه راه آتی خود را برگزیند.

 

  • تعمیق اعتماد سازی، تعلیق توسعه سیاسی

آنچه از مداقه ی در رفتار و نوع عملکرد و برنامه ریزی اصلاح طلبان عصر جدید مشاهده می شود، در واقع، حرکت در مسیر نموداری است که استراتژی تعمیق اعتماد سازی به نسبت کوشش بر مساله توسعه سیاسی، در اولویت بیشتر و البته مهمتری برای آنان قرار دارد. تعلیق رویکرد توسعه سیاسی در شرایط کنونی، به مثابه برنامه ای تاخیری و ثانوی برای اصلاح طلبان، آن زمان پر رنگی خود را نشان می دهد که وضعیت نا آرام منطقه ای در تعلیق پی گیری این مساله، مدخلیت بسیار زیادی دارد. وضعیت آشفته بار منطقه و جو خشونت بار حاکم بر خاورمیانه و کشورهای پیرامونی و از همه مهمتر، رشد سرطانی تروریسم کور، سبب شده است که تصمیم گیرندگان اصلی حکومت ما از یک طرف، بسته نگه داشتن نسبی فضای سیاسی داخلی را به جهت مشغول بودن در جبهه نبرد خاورمیانه، در اولویت قرار دهند و خود را تا حد زیادی، از تاثیراتی که گشایش سیاسی درونی بر آنها می گذارد، دور نگه دارند. از طرف دیگر هم اصلاح طلبان به خوبی می دانند که در این شرایط، همسویی با سیاست های کلان امنیت ملی و اعتمادسازی درون سیستمی در نسبت با بدنه اصلی تصمیم گیرنده که به هر حال و به هر دلیل، طی سالیان سال به حق یا به باطل، مخدوش شده است، بیش از هر پی گیری مطالبه سیاسی دیگری برای آنان، در اولویت است. به همین اعتبار، تا زمانی که جریانهای سیاسی داخل کشور، حول محور نظریه امنیت ملی و حل و فصل این مساله خشونت بار پیرامونی دست به دست هم ندهند و این معضل را با کمک هم دور نکنند، بازی یکی از جریانها در مطالبات مطلوب خواهانه ای غیر از مسائل مبتلا به روز، آنها را از زمین بازی به در خواهد کرد. بنابراین، مشغولیت ایران در شرایط آشفته خاورمیانه به جهت برقراری آرامش نسبی و ایجاد تعادل امنیتی در وضعیت منطقه، چه از طریق رویکردهای حمایتی و چه با ابزار دیپلماسی، اقتضاء نوع مطالبات روز را در برنامه اصلاح طلبان، به سمت محورهای دیگری چرخانده است. با این احوال و منطبق بر این تحلیل ژئوپولوتیک، ساخت و بافت کنشگری اصلاح طلبان و بازی آنان در زمین توسعه سیاسی، تابع معیارها و اخلاق روشی خاصی استوار خواهد بود که نسبت چندان مشابهی با روش کنشگری آنان در زمانه گذشته بر این ندارد. در نگاه دیگر، اگر تا پیش از این ، سرنوشت نوع مواجهه اصلاح طلبان  با شرایط بیرون از ذهن، نسبتی میل کننده از ذهنیت به سمت ایجاد عینیت بوده است، اینک اما این نسبت به دلایل متعدد سیاسی، امنیتی و تاریخی، حالت معکوس به خود گرفته است و این، زمینه ی واقعی  و متن موجود در صحنه است که شالوده اساسی اندیشه آنها را در موضوعات گوناگون بنا می سازد؛ تا آنجا که توسعه سیاسی به مثابه مطالبه ای گام به گام و نه رویگردی دفعی و توصیه شونده از بالا به پایین، روشمندی خود را در عرصه سیاست می طلبد و در شرایط کنونی، جای خود را به دالهای مرکزی چون اقتصاد و امنیت، به مثابه دو بال مقدم در تبیین این مهم، داده است؛ به نحوی که می توان گفت، دو فاکتور تاثیرگذار امنیت و اقتصاد، بازی دهنده و تعیین گننده هر نوع رویکرد و کنش سیاسی خواهند بود که بی توجهی به آنها در نحوه بازی کردن و پیشروی، نتایج بی نتیجه ای را به ارمغان خواهد آورد. اگر امروزه اصلاح طلبان با چرخشی ادبیاتی و حتی بعضا گفتمانی، پس از ۱۲ سال مجددا به صحنه قدرت باز می گردند و توان خاموش مانده خود را در زمین سیاست، باز تولید می کنند، مرهون همین نگاه های سیاست ورزانه ایست که انجام آن مقدم بر شروع هر اقدامی، اولویت دارد؛ بنابراین آنچه مهم است و زمانه کنونی آن را اقتضا می کند،  تاکید بر روشهایی است که با لحاظ نمودن آنها در ساحت فکر و عمل، کنش های ما را نتیجه بخش تر از گذشته به منزل مقصود رسانده و ما را ز هرنوع مطالبه گری خام و بدون نگریستن به زمینه های واقعی آن، بر حذر می دارد. نکته ای که در نحوه کنشگری تحول خواهانه یکی دو دهه پیش اصلاح طلبان از نظرها مغفول ماند و صرف مطالبه محوری، به جای نحوه تحقق مطالبه مورد نظر، بر صدر نشست.

 

  • گذار به سیاست، گریز از روشنفکری

در یک نگاه کلی، می توان گفت که آنچه شالوده اصلی جریان اصلاح طلبی را در دهه هفتاد تشکیل داد و زمینه های ایجادش را در قالب طبقه دولتی، نظام مندی دو چندان بخشید، بنا سازی این جریان بر مبنایی با خواستگاه روشنفکرانه بود. جریان برآمده از این متن، تبار شکل گیری و موجودیت خود را بیش از هر عامل دیگر، مرهون نظریه پردازی های روشنفکرانه و بسترسازی مباحث این قشر می دیدند که در آن زمان و به لطف فضای مطلوب سیاسی در داخل، فرصت مناسبی برای طرح موضوعات خود یافته بودند. قدرت یافتن محافل روشنفکری و بالطبع، ارائه خوانشی دگراندیشانه از مقولاتی چون دین در نسبت با حکومت دینی، جامعه، سیاست و حقوق افراد در جامعه، همه و همه سبب شده بود که گونه ای بافت روشنفکرانه با محوریت عقل نقاد، نصب العین نظریه پردازان، سیاستمداران و کنشگران تحول خواهی باشد که در آن زمان با قول و فعل خود به هر نحو، زمینه ساز شکل گیری خرداد ۷۶ شده بودند. در این میان، اگرچه که تدبیر روشنفکران در برساختن تئوری های متناسب با حقیقت طلبی هرچه بیشتر در فضای جامعه و نخبگان، کارگر افتاد و طیقه سنتی درون قدرت را به تحرک جدی در پاسخ به این سبک کنشگری ها واداشت و مبانی نظری ته نشین شده آنان را تکانی جدی داد اما این پایان کار نبود و هرچه زمان می گذشت، به نظر می رسید جریان روشنفکری که پی ریزی یک دولت ایدئولوژیک را در ساختار قدرت بنا کرده است، نسبت به تمامی مفاهیمی چون دموکراسی، آزادی و دین، اصلاحات اجتماعی و نحوه مواجهه با عصر جدید، نگاهی تئوری مآبانه داشته و به دور از راه حل های سیاسی در پیشبرد امور، نحوه مناسباتش را با بدنه اجتماعی سامان داده است. به بیان دیگر، آنچه تداوم تاثیرگذاری جریان روشنفکری را در ادامه بستر سازی برای بقای بدنه حامی و حتی کنشگری های آتی آن ناکام گذاشت، غفلت از زمینه های واقعی اجتماعی و مسائل انضمامی و از همه مهمتر، نادیده انگاشتن منطق قدرت و تاثیر پررنگ آن در معادلات سیاسی بود. برای جریان روشنفکری آن زمان، ساحت سیاست و منطق حاکم بر آن با مولفه های حقیقت طلبانه و روشنگری،  قابل تفکیک نبود و در نظرگاه کنشگران فکری آن زمان، هر اصلاح سیاسی و اجتماعی لزوما از تنقیح مبانی تئوریک و راه های اینچنینی می گذشت بدون آنکه به زعم آنان، شرایط اجتماعی و وضعیت واقعی سیاسی و محدودیت های رو در روی پیشرفت جریان روشنفکری، توان رقابت با اقدامات آنها داشته باشد. این خلا عملکردی که با گذشت زمان بیشتر خود را نمایان کرد، زمانی فهمیده می شود که بدانیم دموکراسی خواهی، تدبیری است که اگر بسط و ترویج ایدئولوژی های سیاسی در پی ریزی ابتدایی آن نقش داشته باشد اما تحقق و عملی ساختن آنها، روش مناسب خود را می طلبد و بیش از آنکه انباشتی از بایدها و نبایدهای نظری در تبیین چگونگی ایجاد آزادی و اصلاحات سیاسی ایفای نقش کند، گذار به سیاست و قواعد مبتنی بر آن است که می تواند تحقق هر مطلوب نظری را عینی کرده بی آنکه نیاز حداکثری به شالوده شکنی های روشنفکرانه و تقدم دادن نظریه بر کنش باشد. مراد ما از این بند، تخفیف حقیقت و تنزل دادن کوشش های حقیقت طلبانه نیست بلکه توجه به واقعیت و کاربست روشهایی است که ایده آل های ذهنی ما را در عمل، با نتیجه بخشی بیشتری مواجه سازد. شاید یک نمونه خوب در تببین این مساله، نکاتی است که  در قالب یادداشتهای گوناگون و پس از پیروزی دولت روحانی در خرداد ۹۲ گفته شد. یک نمونه از آن که ارتباط تنگاتنگی با این بند از تحلیل ما دارد می گوید: ” دموکراسی خواهی، نهضتی سیاسی و دموکراسی، تدبیری سیاسی است و تنها با روش های سیاسی می توان به آن دست یافت. دموکراسی روش است نه بینش و تکنولوژی است نه ایدئولوژی. تکنولوژی دموکراسی با ایدئولوژی های روشنفکرانه قابل جمع نیست. روشنفکران، آرمان خواه و ایده آلیست هستند و سیاستمداران، عملگرا و رئالیست. سیاست، چیزی جز رئال پولتیک نیست. سید محمد خاتمی روشنفکری آرمان خواه بود که در قامت یک چهره ایده آل برای حامیان خود قلمداد می شد. خاتمی از طرح های کلان ازادی و عدالت سخن می گفت. از افقی به جهان نگاه می کرد که روشنفکران از آن افق به جهان نگاه کرده بودند. از افق ولتر و روسو که پدران انقلاب فرانسه بودند و از افق جلال آل احمد و علی شریعتی که الهام بخش انقلاب ایران بودند. رئالیسم بی رحمانه ای که ما را به حسن روحانی رسانده است، ما را از هرگونه اغراق و مداهنه بی نیاز می کند. روحانی دیپلمات است نه روشنفکر، اهل معامله است نه فلسفه. اگر ضرورتی در بیان فلسفه سیاسی آزادی نهفته بوده است، این مهم را خاتمی به انجام رسانده است و اکنون سخن گفتن از آزادی، آن اندازه بدیهی است که تکرارش ملال آور است. اکنون باید راه رسیدن به آزادی را در عمل جست و این را سیاست به ما می آموزد”(۲) . با خوانش این نگاه به خوبی می توان دریافت که مساله امروز ما و خصوصا اصلاح طلبان، نه تنها نباید روشنفکری و بسط آن در قامت طبقه دولتی باشد، بلکه اصولا اگر روزگاری، مساله ما دنیای جدید و مساله مدرنیته بوده است، امروزه هیچ کدام از این مسائل، مسائل ما نیست و گسست حال و احوال نظری این جریان با شرایط جدید، به شدت احساس می شود. به همین اعتبار، جریان روشنفکری ما نیز نیاز به یک بازنگری در نحوه عملکرد خود دارد، به نحوی که در دوگانه تقریر حقیقت یا تقلیل مرارت، به حقایقی بپردازد که تقلیل مرارت و کاهش دردو رنج را بیش از هر امور دیگری به کار گیرد.  درست از همین روست که هیچ گونه نسخه پیشینی و قبل از مواجهه با شرایط پسینی،  لزوما نمی تواند برای یک جریان، موفقیت آمیز باشد. آنچه ماهیت یک جریان را تشکیل داده و هویتش را مثل پازل، روز به روز کامل تر و پویا تر می کند، برخوردیست که یک جریان با سنگ و لاخ های تاریخ می کند و به سان سنگی که در یک رودخانه رها شده است، آنقدر با اصناف اشیاء پیرامونش برخورد می کند و صیقل می خورد و آزمون می بیند که ناخالصیش زدوده می شود و به پایین رودخانه که می رسد، به عنوان موجودی خاضع و نه مغرور، از فربهی نخستین خود جدا شده و لاغرتر می گردد. زمانی، اصلاح طلبی و چیستی آن را آنقدر سنگین و غیر قابل دسترس کرده بودند که گویا تنها افراد خاصی موفق می شوند که به ان نائل آیند و دیگران را به آن راه، مجال ورود نیست. اگر دنیای اطراف امروزمان را مشاهده کنیم و نسبت سنجی شرایط دنیا را هم حتی با خودمان بسنجیم، می بینیم که رشد فلسفه های پست مدرنیستی و رویکردهای پساتجددگرایانه، آنقدر عرصه را بر نسخه های عجیب و غریب مدعی جهان شمولی بسته اند که واقعا تردید باید داشت بتوان دائرمدار بر یک ایدئولژی و مرام خاص، به موفقیت رسید و این مساله، دامنه اش بسیار گسترده بوده و بیشترین تاثیر خود را بر ایدئولوژی های حاکم بر نظامات سیاسی گذاشته و از قضا، دامن ما را هم گرفته است. به گونه ای که می توان گفت، پروژه روشنفکرانه نسخه پرست که عمده فعالیت هایش را از بالا به پایین مورد توصیه قرار می داد و به قول مرحوم شریعتی، با نقشی پیامبر صفتانه،  توده مردم را هدایت می کرد و با بلندگوی عقلانیت جدید، سرنوشت بشریت را در دستان خودش می دید،  نتوانسته است در عرصه عمل، کارکرد محسوسی داشته باشد و عصر سیاسی و فکری امروز، عصر پراکسیس و حوزه عمل است. عملی که در کنار حقیقت جویی و حق خواهی، سیاست محورانه و نتیجه محورانه نیز باشد که این مهم یقینا، از راه اخلاق بی طرفانه و گشودگی در برابر ایدئولوژی های فکری و عملی مختلف صورت می گیرد. در همین راستاست که تمامی صحبت ها درباره نسبت اسلام و بشر، دین و مدرنیته، زن و حضور یا عدم حضور او در عرصه اجتماع، گوهر ناب هستی و براهین اثبات وجود خدا و دیگر ظرافت های فلسفی، با وجود یک پدیده به نام گرسنگی و داعش زیر سوال می رود. عصر سیاسی و فکری امروز به سمت بی طرفی ایدئولوژیک و ضرورت گذار به حوزه سیاست آمیخته به عمل است. همان عمل که خارج از ایسم های حداکثری فلسفی و دفاع از فلان مکتب یا حمله به او حاصل می شود؛ در همین راستا است که مصطفی ملکیان، فیلسوف و نواندیش ایرانی، سالها پیش در مقاله ای تحت عنوان لوازم اصلاح گری در حیات اجتماعی، ضمن برشمردن بایدهای تفکر اصلاح طلبی و اینکه اصلاح طلبان باید چه چیزهایی را بیشتر مد نظر قرار دهند نوشت: واقعیت ها را فقط واقعیت ها عوض می کنند. واقعیت ها را فقط با واقعیت ها می توان تکان داد. واقعیت را با توهم نمی توان تکان داد. ” اگر که قرار است چیزی تکان بخورد باید چیزی که نیروی تکان دادن آن را دارد به آن برخورد کند. ما نمی توانیم با غیر واقعیت، واقعیتی را جا به جا کنیم. به این ترتیب، ما باید به دنبال آن باشیم که آرا و نظراتمان، با واقعیت مطابقت داشته باشند. آرا و نظراتی که مطابق با واقع اند، می توانند در مقام عمل هم به موفقیت برسند و واقعیت ها را تغییر دهند یا که از بین ببرند، اصلاح و یا تکمیل کنند. نباید فکر کنیم که می توانیم با اوهام چیزی را عوض کنیم. ما در واقع، به نوعی عملگرایی که در واقع به معنای واقع گرایی است و حفظ ارتباط با واقعیت ها نیاز داریم.” (۳). بر طبق همین رای که مرتبط با تحلیل ما نیز هست، می گوییم که  اصلاح طلبان ضرورتا، منطقا و عقلا نیازمند آنند تا از هرگونه ایده آلیسمی که زمینه های واقعی در حال جریان را نادیده می گیرد  فاصله بگیرند یا دست کم آنها را در اولویت های ثانویه خود قرار دهند. عبور از امر انتزاعی به امر واقعی و پرداختن به بازکردن گرهی در جهت کاهش درد و رنج و تفکیک  مساله از مساله نماها، همان عینی سازی ایسم ها و واقعیت بخشی به مفاهیمی انتزاعی و دور از دسترس است که ضرورت ورود به عرصه عمل را فارغ از گرایشات متوهمانه، دو جندان می کند.

برای مطالعه بیشتر؛ رجوع کنید به مقالات نگارنده در این باب:

اصلاح طلبان و لزوم عبور از ایده آلیسم سیاسی- ویژه نامه دوم خرداد، نشریه آوا/ انجمن فرهنگ و سیاست دانشجویان دانشجویان دانشگاه شیراز- خردادماه ۹۳

خوانش سیاسی اصلاح طلبی در دهه نود- سرمقاله روزنامه شرق فارس- چهارشنبه ۲۹ مهرماه ۹۴

تکتوکراتیسم و آینده جریان اصلاحات- سرمقاله دو هفته نامه اختر، شماره اول/ ارگان رسمی انجمن وفاق و توسعه دانشجویان دانشگاه شیراز

 

پی نوشت ها:

 

*روزنامه نگار و فعال دانشجویی اصلاح طلب

 

بخش نخست از مقاله محمد‌حامد سلیمان‌زاده با عنوان از مجلس اصلاح طلبان تا مجلس اصلاحات را اینجا بخوانید.


 

آنچه در یادداشت ها و مقالات وارده و منتشر شده در بوی باران می آید موضع و نظر بوی باران و سازمان عدالت و آزادی ایران اسلامی نیست؛ مواضع سازمان عدالت و آزادی در قالب بیانیه های رسمی و با امضای یکی از ارکان اصلی حزب منتشر می شوند.

جوابی بنویسید

ایمیل شما نشر نخواهد شدخانه های ضروری نشانه گذاری شده است. *

*

بالا