سرخط خبرهای سازمان

خاموش گاه، فراموش گاه| عارف سپهری*

سفری به ورزنه و تالاب گاوخونی

*عضو شورای مرکزی
arefsp@gmail.com

بوی باران| پیرمرد به گاوخونی می گوید دریا. دریایی را به یاد دارد که حالا خشک شده. وقتی زمان پهلوی اول مردم با حمایت میرمیران ارباب ورزنه، “بند شاخ کنار” را با ساروج و آهک ساختند هم به یاد می¬آورد. آخرین آب بندی که انسان روی زاینده رود زد. قبلا بندی از دوره صفوی وجود داشت که از بین رفت و بند شاخ کنار ساخته شد. بند، سطح آب را بالا می¬آورد. اگر نبود آب داخل مادی ها نمی رفت. داخل دو مادی “شاخ کنار” و “شاخ میان” که زمانی دو مزرعه را سیراب می¬کرد. آخرین مزارعی که با زاینده رود آبیاری می شدند. ۵ دهه ای می شود که شاخها (دو مادی) بسته شده است. اول در اثر مواد شوینده و فاضلابهای شهری، آب شور شد و بعدا با احداث سد آب کم آمد.
آبی که پشت بند شاخ کنار بالا می آید، پساب و زه آب است. هم از آبی ست که کشاورزان زمینهایشان را آبیاری می کنند و مقداری اش زهکشی و در مادی جمع آوری می شود و هم پساب فاضلاب خانگی تصفیه خانۀ جنوب اصفهان که به اینجا می رسد. همین پساب تنها روزن امیدی ست که به حیات زاینده رود و آبگیر بزرگش، تالاب گاوخونی گشوده شده. تا ده سال پیش از این، جریان پیوسته ای از آب نبود. تنها در جاهایی مثل اژیه، گورتان و ورزنه، لنزهای سفره های آبدار وجود داشت اما از اژیه به بعد دیگر آب جریان نداشت. رود، مرده بود. مردم برای خودشان چاه کنده بودند، جاده کشیده بودند و گله گوسفند رد می کردند. دیگر رودی وجود نداشت اما همین پساب هرچند بسیار کمتر از آنچه که باید باشد، رود مرده را جان بخشید و پیکره اش را احیا کرد تا بعد از سالها به تالاب وصل شود و بستر مرده اش نفسی بکشد هرچند تنگ. این آب با اینکه بیشتر از ۱% حقابۀ تالاب نیست اما قدری نَمِ بستر تالاب را افزایش داده است. اگر همین مقدار نم هم نباشد، خشکی باعث پیشروی نمک و تشکیل لایۀ سنگ نمک می¬شود. اگر سنگ نمک تشکیل شود، آن وقت کار از کار گذشته و شاید تحولات زمین شناسی طی هزاران سال دیگر بتواند اکوسیستم تالاب را احیا کند. جاهایی از تالاب هست که در عمق یک متری به سنگ نمک می خورد و این یعنی حکایت از دورۀ سخت خشکی گاوخونی در سالیان دور. اگر همین مقدار نم تمام شود، گاوخونی می شود کویر نمک و کانون خطرناک ریزگردهای سمی. گاوخونی هنوز نمناک است و هنوز دست انتقامش را رویمان بلند نکرده است. زمینهای حوضه* جوری است که تقریبا به ازای هر یک کیلومتر پیش روی به سمت تالاب، ۲ متر پست تر می شود. تالاب پست ترین پهنۀ حوضۀ آبریز زاینده رود است جایی که زاینده رود از جریان می ایستد و خاموش می شود و نبودنش یعنی برگرداندن هر آنچه که تاکنون از انواع نمکها، عناصر مختلفِ شیمیایی و فلزات سنگین به سویش روان کرده بودیم، بر سر و رویمان.
نخستین بار، دو سال پیش بود که در عرض ۲۰ روز آب را به گاوخونی رساندند تا یکبار دیگر رود پیوسته شود. ۲ مترمکعب در ثانیه مخلوطی از آب و پساب. سال ۹۴ بود که یکی از کشاورزانِ زیار بقیه را خبر کرد که آب خیلی خوبی پشت بند گلی آمده، بیایید برسانیمش به گاوخونی. حرفی که در وادی امر عجیب، ثقیل و نشدنی می نمود. شروع کننده مردم بودند. بعد سمنها، ادارۀ محیط زیست، منابع طبیعی و سازمان آب هم آمدند پشت مردم. تا پیش از این دولت تنها بود اما این بار که مردم همراه شدند، کار تکانی خورد. حالا آنهایی که از زمینهای حریمی رود، منافع می بردند هم ناچارا عقب نشسته اند. برای اولین بار کاری شد تا رودخانه زنده بماند.
بعضیها آبی را برداشت می کنند که نباید. کشاورزان به فشار آمده اند از نداریِ آب. جوری که قوۀ قهریه لازم آمده برای آزاد سازی حریم و بستر رود. درخت چند ده ساله که در حریم رود می زیست را قطع کردند تا به بهانۀ درخت، دیگر آبی برداشت نشود. چاههای حریمی را هم کور کردند. در غرب اصفهان تا بالا دستِ حوضه هم باید یک چنین انقلابی بشود. البته وضعِ آنجا به بدی اینجا نیست. اینجا گودترین ناحیۀ حوضه است و هرچه زیاد بیاید به اینجا می ریزد اما هرسال چیزی کم می آید و نشانیِ کم آمدن را اینجا می شود دید بیش از هرجای دیگری. برای همین بود که اولین آثار کم آبی زاینده رود هم اینجا خودش را نشان داد. تنها سه سال بعد از احداث سد زاینده رود، آبِ دو مادی شاخ کنار و شاخ میان هم بسته شد و اهالی دو روستای کوچک، مهاجرت کردند. چهل و سه سال پیش بود. اولین نقطه ای که خشکید، آخرین نقطه ای بود که از رودخانه آب برداشت می کرد. بعدا هرچه گذشت خشکی پیش تر آمد. ورزنه، اژیه، زیار و بالاخره پایه های سی و سه پل در قلب اصفهان. پیشروی ای که سه دهه پیش یک استاد دانشگاه پیش بینی اش کرده بود. درست در همان سالی که زاینده رود طغیان کرده بود و آب از روی پله های پل خواجو روان بود. پس جوابش را با تمسخر دادیم. انگار لازم بود خشکیدن پایه های سی و سه پل را ببینیم. کسی ورزنه را نمی دید.
حالا پساب را هم به زور دستور دادستانی و گرفتن و زندان کردن و جمع کردن ادوات کشاورزان می آورند. با این همه سخت گیری باز هم چند ماه از سال پساب به تالاب نمی رسد. پسابی که مناسب کشت و کار نیست، املاحش زیاد است و برای انسان مضر. زمانی آنقدر آب بود که وقتی میلیونها مترمکعب با لوله از بیخ گوش کشاورزان گذشت و به استان دیگر منتقل شد، چیزی نگفتند. انتقالی که بنا بود به شرطها و شروطها انجام شود اما دولت انجامش داد بدون اینکه شرطها محقق شود.
اینجا طبیعتش غریب است. نمک زار، رودخانه، تپه ماسه و تالاب و نیزار طبیعتهای متضادی اند اما همه اش اینجا است و یک جا قابل دیدن. ورزنه، ورزندگان*** آنها که از دورۀ زرتشت کشت و کار می کرده اند. اینجا تمام هویتش را از کشاورزی گرفته است. پیشترها به صورت روستاهای پراکنده در مزارع بود. مزارعی که مثل گویش مردمش****، نامهایی باستانی دارند؛ یسنا، پچویز، دیزی، هینیگرت، گِوِشت، اُشکهران و… آثار انسانی قدیمی هنوز در این زمینها پیدا می شود. قلعه هایی از دوره ساسانی. اینجا مسیر تردد بود. تردد تجار و قبایل. مسیرِ جاده ای که از کرمان می آمد و ورزنه را به کوهپایه و اصفهان متصل می کرد. یکی از ۹۹۹ کاروانسرای عباسی هم در این مسیر است. “کاروانسرای قلعه خرگوشی”. اینجا دور افتاده نبود. عجیب هم نیست که به سبب تردد بالا محل هجوم قبایل و راهزنان بوده باشد و به همین سبب قلعه های پراکنده در مزارع را رها، قلعۀ ورزنه را بنا کنند و همه، آنجا با هم زندگی کنند. قلعه ای که حالا دیگر از بین رفته ولی اثرش بر فرم خیابان کشی شهر که می پیچد و گرد است، پیدا است.
در ورزنه ۲ مساله همیشه در طول تاریخش تا حالا اذیت کرده است. پرآبی و کم آبی. خاکِ این جا رسی است و ظرفیت آبگیری زیادی ندارد به محض اینکه یکسال رودخانه پر آب باشد آب روی زمین می آید و برای مزارع مشکل ساز می شود تا اینکه زهکشی شود و به تالاب بریزد. از آن طرف هم اگر یک یا دو سال آب نیاید، ظرفیت آبخوانها تمام می شود و وارد مرحلۀ خشکسالی. حالا در مرحله ای هستیم که بیشترِ آبخوانها از بین رفته است. زمینهای اطراف گاوخونی لایه های نمکی دارد. سدیم، ذرات خاک (خاکدانه¬ها) را متلاشی (disperse) می کند. خاک دچار فرسایش می شود. خاکِ متلاشی شدۀ فرسوده، یعنی همان ریزگرد که چون سبک است به راحتی با باد جا به جا می شود حتی تا هزار کیلومتر. از آنجا که خیلی ریز است تا درون کیسه های هوایی دستگاه تنفس موجودات زنده وارد می شود و بیمارشان می کند. برای همین است که آبدار بودنِ زمینهای اینجا، حیاتی است. نه فقط برای اهالی اینجا که برای سه مرکز استانی که در فاصلۀ ۲۰۰ کیلومتری و ۱۳ استانی که در فاصلۀ ۵۰۰ کیلومتری هستند و البته بقیۀ جاها که فاصلۀ بیشتری دارند. اینجا درست وسط کشور است.
سالی ۱۵ هزار گردشگر اینجا می آیند که پنج، شش هزار نفرشان خارجی هستند. برای دیدن کویر ورزنه، گاوچاهها، تالاب و کوه سیاه، قلعه خرگوشی و آسمان حیرت انگیز کویر در شب. سه خانۀ بوم گردی در این سه ساله فعال شده اند. گردشگری در حال جان گرفتن است اما کشاورزی را نمی شود تعطیل کرد. اگر اراضی آبیاری نشود، فرسایش نمکی رخ می دهد. پس برای جلوگیری از بیابان زایی هم که شده کشاورزی باید بشود.
قدیم با گاوچاه کشاورزی می کردند. گاوهای زابلی، پشتشان کوهان دارد. کوهان تکیه گاه حلقۀ چوبی است که گردن گاو می انداختند. گاو به صدای صاحبش شرطی شده بود. با آواز خواندنش به حرکت می افتاد و یک دَلو از چاه، بالا می کشید. هر گاو روزی ۲۰۰ تا دَلو می کشید. هر دلو ۴۰۰-۳۰۰ لیتر آب می گیرد. یعنی ۶۰ تا ۸۰ مترمکعب آب در هر روز. -گاو خیلی به¬کار می¬آمد و ارزش¬مند بود. پولدارها گاوچاه داشتند و آنان که تمکن مالی نداشتند خودشان از چاه آب می کشیدند. قدیم تعداد گاوچاهها زیاد بود. شمارش به صدها مورد می رسید. حالا اما فقط دو تا گاوچاه آن هم برای بازدید گردشگران مانده است. هیچ کدام هم کاربرد کشاورزی ندارد.
ورزنه باغهای زیادی نداشته است اما پنبه زیاد کاشته می شد با گندم و جو و چغندر و بعدها ذرت. قبلا اطراف تالاب را برنج و هندوانه می کاشتند. نیازی به آبیاری هم نبود. اواخر بهار که موقع مَدِ گاوخونی بود، دامانش آب مورد نیاز را تامین می کرد. با کندن چاله ۴۰-۳۰ سانتیمتری به آب شیرین می رسیدند. تا همین ۳۰ سال پیش همین جور بود اما با وضع جدید می شود روی کشت گیاهان متحمل به کم آبی و شوری که غالبا کاربرد دارویی دارند، برنامه ریزی کرد البته فکری هم برای انتقال گونه های خشکی پسند اینجا به فضای سبز شهرها کرد. هم زیبایند هم مقرون به صرفه. جایی که زاینده رود شاخه شاخه می شد (دلتا)، گَزِستان بود با درختچه های ۳ متری گز. جنگل می گفتندش. درختچه ها منبع سوخت ورزنه بود.
چشمِ تالاب، کوه سیاه است. آتشفشانی خاموش که از بلندایش می شود موقعیت تالاب گلابی شکل را دید. یعنی از همان جایی که دانشمند ژاپنی توانست چشم انداز دوری را ببیند. خط سفیدی که از دور دست پیدا بود. خط نمک. پیشروی کویر. پیشروی خطر. این همان خطری است که بی آبی، زمینهای اینجا را که لایه های زیرین نمکی دارد، تهدید می کند. آب شیرین که باشد، خاک شسته می شود (آبشویی) و دیگر نمک بالا نمی آید و همان پایین می ماند.
اهالی صنعت و معدن خواستند از پیکر تالاب، پتاس برداشت کنند تا تالاب گاوخونی بشود معدن گاوخونی! همین مقدار نم اش را هم بگیرند. بخشکانندش تا از کَفَش چند صباحی پتاس تامین کنند. چند صباحی ثروت تولید شود. گویی که فاتحه اش را خوانده اند و فقط جسد بی جانش مانده است! دو سال پیش خانم گروبیکی به عنوان مسوول کنوانسیون جهانی رامسر، آمد. دستش را به آب تالاب زد و گفت: زنده باد گاوخونی! همین که دستش به آب خورد، امیدوار شد که تالاب گاوخونی هنوز زنده است. وقتی سنگ نمک را بشکنند تا پتاس برداشت کنند در واقع لایۀ محافظ حذف می¬شود و تبخیر رطوبت بالا می رود. جوری که آبهای زیرین هم تبخیر می شود. آن وقت چیزی که می ماند، سنگ نمک یکپارچه است. گوته، حافظِ آلمانیها دویست سال پیش گفت: طبیعت باید در یک قسمت صرفه جویی کند تا بتواند در قسمت دیگر مصرف کند. حالا معدن پتاس باشد اما بعدش چه؟ فعلا اما جلویش را گرفته اند. مثل کوه سیاه که خواستند معدن سنگ نسوز بشود ولی تا حالا جلویش را گرفته اند.
تا پنج هزار سال پیشتر جای زاینده رود، اینجا نبود و جایی بین جرقویه و ورزنه وارد گاوخونی می شد. یعنی ۱۵ کیلومتر آن طرفتر از موقعیت کنونی. با فعال شدن گسل، از اژیه مسیر رودخانه تغییر کرد و به سمت کنونی افتاد. پیش از آن البته وسعت گاوخونی هم ۵ برابر بیش¬تر بود و تا اصفهان کنونی می رسید. به مرور طی هزاران سال اقلیم تغییر کرد و تالاب هم دگرگون شد.
پیرمرد نودسالی دارد. سالم و سرحال. تاریخ زنده از دریایی که خشکید. تاریخی از یک دگرگونی که در حال طبیعی هزاران سال زمان می برد اما به یمن سیاستهای غلط انسانِ مدرن و برداشتهایش برای رشد و توسعه و انباشتن سرمایه تنها در چند دهه رخ داد.

 

 

پانوشتها:
*حوضۀ آبریز، پهنه ای است که آب با توجه به شیب و شکل اش به پست‌ترین مکان موجود در پهنه آن جریان می یابد. به بیان دیگر وقتی باران بر پستی‌ها و بلندیهای زمین می‌بارد، آب در جهت شیب زمین حرکت کرده و پس از پیوستن به هم به صورت یک رود به سمت دریا، دریاچه و… روان می‌شود. منطقهای که رواناب‌های سطحی آن در یک مسیر مشخص حرکت کرده و در یک نقطه متمرکز شوند حوضۀ آبریز نام دارد. پست‌ترین مکان یک حوضه ممکن است دریا، دریاچه، باتلاق یا رود باشد که معمولاً نام آن را بر روی حوضۀ آبریز مورد نظر می‌گذارند. زمین‌هایی که در انتهای رود قرار دارد و همچون حوض آبگیر است. با “حوزه” اشتباه نشود.

** حوضۀ آبریز زاینده رود، بخشهایی از زمینهای استانهای چهارمحال و بختیاری و اصفهان را شامل می شود.

***ورزنده، زراعت کننده (فرهنگ دهخدا).

****گویشی که اهالی ورزنه کماکان به آن سخن می گویند، پهلوی ساسانی است.

منبع: ماهنامۀ برای فردا

جوابی بنویسید

ایمیل شما نشر نخواهد شدخانه های ضروری نشانه گذاری شده است. *

*

بالا