کتاب «معتقدات و آداب ایرانی»، تالیف هانری ماسه، ایرانشناس فرانسوی، مشهورترین کتابی است که دربارهی فولکلور و رسوم و آداب محلی ایران به زبان خارجی نوشته شده و بعضی صاحبنظران ایرانی و غیر ایرانی، آن را جامعترین کتاب در این زمینه دانستهاند.
کتاب، شامل هجده فصل است که با عناوین مختلفی مانند حیوانات، گیاهان، علائم و پیشبینیها، طبابت عامیانه، بازیها و.. به شرح معتقدات و آداب ایرانی از عصر صفویه تا دورهی پهلوی پرداخته است.
مطلب زیر در مورد مراسم مقدماتی نوروز و به طور خاص مراسم چهارشنبه سوری در ایران، از فصل مربوط به «مراسم ادواری» انتخاب شده است که در ادامه میآید.
تفریحات گوناگون و تغییر لباس
چند روز به عید نوروز مانده، گروه تردستان و حقهبازان دیده میشدند. این نمایشات لااقل در پایتخت به کلی منسوخ شده است. لوطیان در بازار راه میافتادند و در انتهای چوبی، یک کاسهی گِلی پخته شده را میچرخاندند و بیآنکه این حرکت را قطع کنند، پولی از دکانداران میگرفتند.
در آذربایجان، صبح روز سهشنبه، جوانان پیش از برآمدن خورشید به کوچه میروند و هفت بار از بالای جویِ آب جاری میپرند و میخوانند:
آتیل ماتیل چهارشنبه بختیم آچیل چهارشنبه
(آتل باتل ای چهارشنبه، مرا بختیار کن این چهارشنبه)
شب چهرشنبه سوری، به خصوص از لحاظ آداب و معتقدات عمومی، بسیار غنی است. جهانگردان قدیم، به پارهای از این آداب اشاره کردهاند که اکنون کسی را آگاهی از آن نیست. مانند مواردی که در ادامه میآید.
« ایرانیان برآنند که آخرین چهارشنبهی سال، بدترین روز سال است و از این رو در این روز به کار نمیپردازند، دکانها را میبندند و خیلی مواظبند که پولی به کسی پرداخت نکنند تا مبادا تمام سال ناگزیر به پرداخت پول باشند. گروهی دیگر بیآنکه سخنی بگویند به رودخانه میروند و از آنجا آب برمیدارند و به خانه و اثاثه میپاشند تا از بدآمدها جلوگیری شود. اگر در کوچه به آشنایی برخورند، از این آب به صورتش میپاشند. زیرا عقیده دارند که کسانی که خیس آب بشوند، تمام سال کانروا خواهند شد. جوانانی که هنوز زناشویی نکردهاند، در کوچهها گردش میکنند و یک نوع طبل را که از گلِ پخته درست شده است، به صدا درمیآورند. گروهی دیگر، چوبهای درشتی برمیدارند و تا زانو در رودخانه فرو میروند تا هرکه برای بردن آب بیاید به سر و صورتش، آب بپاشند. «اولئاروس، ج ۱، ص ۳۹۹»
در شیراز شب چهارشنبه سوری، مردم در حالیکه سبدی از نمک روی سر گذاشتهاند، در کوچهها میگردند و هرکه را که دیدند، یک مشت نمک به او میدهند و در عوض، پولی میگیرند. فردای آن روز مرسوم است که آش رشته بپزند و به دوستان بفرستند.(بینینگ، ج ۱، ص ۳۳۴)
چهارشنبهسوری در تهران
مراسم دیگری بوده که مدتی است منسوخ شده است. مثلا ذشتن زنها از زیر توپ قدیمی(توپ مروارید). این توپ، که توپ مروارید یا توپ مرواری نام دارد، سابقا د رجنگ با پرتقالیها در جزیرهی هرمز به دست سربازان شاه عباس افتاده و آن را به غنیمت بردهاند.
این توپ در آخرین چهارشنبهی سال برای زنها، بختگشایی میکرد. تقریبا دو ساعت مانده به غروب آفتاب، زنها در حیاط ارک جمع میشدند و یکی پس از دیگری به روی سکو بالا میرفتند و از زیر توپ مروارید رد میشدند و بعد با نظم و ترتیب به خانههایشان بازمیگشتند و با این کار، دوشیزگان جوان عقیده داشتند که به زودی عروسی خواهند کرد. اما زنهای شوهرکرده عقیده داشتند که توپ مروارید، خواستههایشان را برآورده خواهد کرد و اغلب آنان به توپ، پارچهی نذری میبستند.
از سوی دیگر، چهارشنبه سوری برای فال گوش مناسب است. وسایلی که برای پیشگویی آینده به کار میرود به شرح زیر است:
نخست، نیت میکنند. سپس یک کلید دودندانه را روی زمین میگذارند و به دیوار اطاق مجاور تکیه میزنند و گوش میدهند. اگر مطلب شنیده شده با خواستهی خود مطابقت داشته باشد، آرزو برآورده خواهد شد.
زیر ناودان، یک سبوی آبی رنگ رو به قبله قرار میدهند. مردم خانه که آرزویی به دل دارند،هرکدام چیزی در این سبو میاندازند. صبح فردای آن روز کسی از حافظ، فال میگیرد.
قفلی زیر پا گذاشته، سر چهار راهی میایستند و نیت میکنند. اگر نخستین کسی که از آنجا میگذرد سخنان خوب بگوید، علامت خوبی است و در غیر اینصورت برعکس است. قبلا باید کلید قفل را زیر ناودان خانه، جای داد.
در همان شب دخترانی که «بختشان بسته شده است»، و شوهر گیرشان نیامده است، قفل بستهای را به وسیلهی زنجیری از گردن خود میآویزند. غروب آفتاب، سر چهار راهی حاضر میشوند و اولین خانمی را که از آنجا میگذرد، صدا میزنند و از او میخواهند که قفل را باز کند. باز کردن قفل سبب خواهد شد که گره از کار فروبستهشان باز شود.
همینطور برای دفع شر و بلا و چشمزخم و یا انتقال آن به دیگری،از همین شب استفاده میشود. هنگام فرو رفتن خورشید، سه بوتهی گون(خار) را در حیاط خانه به ردیف میچینند و به آنها آتش میزنند. ساکنان خانه، کوچک و بزرگ،از روی این آتش میپرند و میگویند: «زردی و رنجوری من از تو، سرخی و خرمی تو از من»
پس از آنکه از روی آتش پریدند، کوزهای میآورند و هرکدام از اهل خانه،سنگی در آن میاندازند. سپس کوزه را به پشت بام میبرند و از آنجا به کوچه، پرت میکنند. گاهی نیز پول خرد در کوزه میریزند و هنگام غروب، آن را به کوچه میاندازند و میگویند: «درد و بلام بره تو کوزه، بره تو کوچه»
و یا کوزهای را از آب پر میکنند و از پشت بام به کوچه میاندازند. این عمل باید موقع غروب آفتاب انجام گیرد و پس از انداختن به کوچه نباید به پشت سر نگاه کرد تا مبادا تیرهروزی، دوباره رویآور شود.
چهارشنبهی آخر در شیراز
نزدیک آرامگاه سعدی، یک گنبد زیرزمینی وجود دارد که در آنجا چشمهای فوران میکند. آخرین چهرشنبهی هرسال، مردم به آنجا میآیند و آب تنی میکنند تا هر دردی دارند، پیش از آغاز سال نو در آنجا بگذرانند.
آخرین چهارشنبهی سال در اصفهان
برای رفع بلا و بدآمد، شب چهارشنبه سوری پارچهی کهنهِآبی رنگی را آتش میزنند و در حالی که پارچه شعلهور است از رویش میپرند و میگویند«سرخی تو از من، زردی من از تو». این کار سه بار و یا تا خاموش شدن آتش ادامه مییابد.
شب چهارشنبه سوری، برای رفع چشم زخم، دو شاهی برمیدارند و به بازار میروند و از جلوی دکان هفت عطار که نامشان محمد است میگذرند و میپرسند «اسپند داری؟» بعد راهی را که رفتهاند برمیگردند و از اولین دکان از این هفت دکان عطاری، اسپند میخرند و به خانه برمیگردند. آنگاه آتش روشن میکنند و همین که شعلهی آتش خاموش شد، جلوی آتش چمباتمه مینشینند و با دست راست اندکی اسپند برمیدارند و کمی بخور اضافه میکنند و این مخلوط را دست به دست میگردانند و میگویند:
اسفند و اسفند دونه اسفند سی و سه دونه
از خویش و قوم و بیگانه
هرکه از دروازه بیرون برود هرکه از دروازه تو بیاید
کور شود چشم حسود و بخیل
زیر زمین، روی زمین، سیاه چشم، ارزق چشم، زاغ چشم، میش چشم، هر که دیده، هر که ندیده، همسایهی دست راست، پیش رو، پشت سر، بترکه چشم حسود و حسد!
و سپس سه بار از روی آتش میپرند.
برای دفع سرنوشت بد، آش برگ میپزند(سبزی تازه) و یا آش رشته. بدین ترتیب که هفت نفر زن دور هم گرد میآیند و چهل مثقال آرد میخرند. سپس این آرد را از الک میگذرانند و به شکل رشتههای نازک میبرند و این خمیر را بر روی تختهی صافی میگسترند و آن را تا میکنند و به شکل رشتههای نازک در میآورند و اندک اندک دردیگ میریزند. سپس نمک و عدس پخته را بدان میافزایند و شروع به خوردن میکنند. و میگویند این آش برای تندرستی شوهر و کودکان و دوستان و آشنایان سودمند است.
فال گوش
رسم دیگری از تفال، «فال گوش» نام دارد. شب چهارشنبه سوری پشت در خانهی مردم و یا بر سر چهر راهی میایستند و گوش میدهند. اگر ساکنان آن خانه و یا رهگذران، سخن خوب بگویند برای سال آینده به فال نیک میگیرند و بر عکس٫٫ اغلب اتفاق میافتد زنی که فال گوش ایستاده و سخن ناگواری شنیده است به گوینده، ناسزا بگوید.
قاشقزنی
در شب چهارشنبه سوری، برای شفای بیمار بدینگونه عمل می کنند که چندین زن،چادرهایشان را با هم عوض میکنند تا شناخته نشوند. هرکدام یک کاسه و یا یک الک برمیدارند و با یک قاشق به هفت خانه و یا هفت دکان میروند. بی آنکه سخن بگویند با قاشق به در خانه و یا دکان میزنند. صاحب خانه و یا دکاندار، هرچه میپرسد کیست، جوابی نمیشنود و قاشقزنی ادامه مییابد. آن وقت صاحبخانه یا دکاندار، موضوع را میفهمد و از هرچه دم دستش باشد، اندکی به او میدهد وگرنه میگوید: آنچه را که از دیگران گرفتهایم، نخواهیم داد.» سرانجام زن به خانه برمیگردند. آنچه را که آورده است اگر خوراکی باشد، آن را به بیمار میخورانند. و اگر پول به دست آورده باشد، با آن پول لوازم آش شلهقلمکار میخرد و میپزد.
در چهارشنبه سوری زنانی که میخواهند بچهدار شوند، بهترین لباسهایشان را میپوشند و سواره یا پیاده به گورستان تخته فولاد میروند. از آنجا به تکیهی میر اسماعیل خاتون آبادی میروند و آنجا ناهار میخورند و چای مینوشند. آنگاه که خورشید فرو رفت برمیخیزند و پول خوراک و شیرینی را به خدام تکیه میدهند و به یکی از غرفههای تکیه میروند و در آنجا یک کوزهی اطوکشی مییابند.(کوزهی مخصوصی که روی آن پلیسه میکنند.) و پیش از آنکه درون غرفه بروند، کفشها را درمیاورند و یک بسته آب نبات و چند تا شکر پنیر و نقل و بادام، با خود میاورند. یک بار دور کوزه میگردند و بستهی آب نبات را در کوزه میاندازند و بعد پیراهنشان را بالا میزنند و شکم برهنهی خود را به کوزه میمالند و میگویند:
ای خمره جونی به حق این پیر
مرا ز خودت مکن تو دلگیر!
و بار دیگر شکم برهنهی خود را به کوزه میمالد. سپس بار سوم دور کوزه میگردند و این بار نقل و بادام در آن میریزند و میگویند:
ای خمره جونی به حق عصمت
مرا پسری بکن تو قسمت!
آنگاه کمی گَرد که از خمره گرفته شده را به شکم خود میمالند و سپس، پارهای از لباسشان را به گردن خمره میبندند و سرانجام به خانه برمیگردند. اگر در طی همان سال آبستن شوند و بچه بزایند، باز به همانجا میروند و این بار چراغی به گردن خمره میآویزند.
از : کتاب اعتقادات و آداب ایرانی(از عصر صفویه تا دورهی پهلوی)
نوشتهی: هانری ماسه
مترجم: دکتر مهدی روشن ضمیر