درسگفتاری از استاد مصطفی ملکیان
پارسا باش و احسان کن!
(و من خطبه له علیه السلام. روی ان صاحبا لامیرالمومنین (ع) یقال له همام …) روایت شده است که یکی از اصحاب حضرت امیرالمؤمنین که نامش همام بود و مردی عابد بود، روزی به حضرت گفت: چنان متقین را وصف کن که گویا آنها را می بینم. بحث گویا و جاندار و روشنی برای من بگو. حضرت درنگ کرد، نوعی ثقل و سنگینی نشان داد. (علت این سنگینی را کسانی گفتهاند. اما درواقع علت آن روشن نیست) بعد جواب مجملی دادند تا از جواب مفصل عذر خواسته باشند. اینگونه که فرمودند: اتق الله و احسن. دو ویژگی را ذکر کردند: یکی اینکه نسبت به خدا تقوا بورز و دیگر اینکه، احسان کن. کار نیک کن. اگر توجه کنید ویژگی اول به بعد باطنی انسان مربوط میشود و ویژگی دوم به بعد ظاهری. حضرت میخواستند بگویند در درون پارسا باش و در بیرون احسان کن. به تعبیر دیگر برای آنکه یک عمل ارزشمند باشد، باید یک «حسن فعلی» داشته باشد و یک «حسن فاعلی». حضرت با کلمه «تقوا» به حسن فاعلی اشاره دارند و با کلمه «احسان» به حسن فعلی. علمای ما هم میگفتند که اگر کاری بخواهد محبوب ذات متعال واقع شود، باید دو خوبی داشته باشد: ۱) حسن فعلی ۲) حسن فاعلی. حسن فعلی یعنی عمل یا از مقوله واجبها باشد یا از مقوله مستحبات باشد و یا از مقوله مباحها باشد. در اینصورت، خود کار، به خودی خود، خوب است. کارهایی که مکروه یا حرام هستند، حسن فعلی ندارند. حسن فاعلی به کننده کار مربوط است؛ یعنی فرد علاوه بر اینکه کارش حسن فعلی دارد، نیت درستی هم داشته باشد. ظاهر و فیزیک کار، برای مقبولیت آن کار کافی نیست، مهم نیتی است که پشت کار خوابیده است. همانطور که حضرت رسول (ص) فرمودند: چه بسا کسی که تلاوت قرآن میکند و در همان دم قرآن لعنتش میکند! تلاوت قرآن حسن فعلی دارد، اما معلوم نیست که همیشه حسن فاعلی هم داشته باشد. چهبسا فرد برای اغراض غیرالهی دست به این کار میزند. بعد حضرت اشاره به آیهای از قرآن میکنند که میفرماید: «خدا با کسانی است که تقوا میورزند و احسان میکنند.»
اما همام به این حرف قانع نشد و آنقدر اصرار کرد که حضرت را سوگند داد که سخن را ادامه دهند. در اینجا دیگر حضرت تسلیم شدند و پس از حمد و ثنای[۱] پروردگار، بر پیامبر صلوات[۲] فرستادند و فرمودند، خدای متعال مخلوقات را آفرید، اما هنگامی که آنها را میآفرید، دو ویژگی در خدای متعال بود: یکی اینکه از فرمانبرداری مخلوقات بینیاز بود و دیگری اینکه از عصیان آنها در امان بود. (گناه را عصیان و سرکشی مینامند، چون گناه، سرکشی از فرمان خداوند است. اما گناه بهصرف گناه بودنش معصیت و عصیان نیست، بلکه در ارتباط شخص گناهکار با خداست که گناه، گناه میشود وگرنه فرد در همان گناه، نوعی اطاعت کرده است، منتها نسبت به نفس اماره به سوء).
اینکه حضرت این جمله را میفرمایند برای این است که بگویند اگر شما را به تقوا توصیه میکنم، نه برای آن است که از شما نوکرانی برای خدا بیافرینم. اگر تمام شما هم گناه کنید بر دامن کبریاییش ننشیند گرد و اگر همه شما هم اطاعت کنید برای خدا سودی ندارد. اینها را میگویم تا بدانید سودش متوجه خود شماست، نه متوجه خدا. این نکته البته خیلی خیلی مورد توجه عرفای ما بوده است. آنها دایماً به استغنای خدا توجه میدادند. حال که قرآن میفرماید: «لها ماکسبت و علیها ما اکتسبت»، چرا به خودم سود نرسانم و چرا به خودم زیان برسانم؟ اگر این را درک کنیم، در پیمودن راه اطاعت خیلی مؤثر خواهد بود. اما، تا وقتی اندک شبههای در این مورد در ذهن فرد وجود دارد، موفق نخواهد بود.
حتی خدای متعال در قرآن تأکید میفرماید که نه تنها خدا سود و زیانی نمیبرد، بلکه پیامبران هم سودی نمیبرند. «وجاء من اقصی المدینه رجل یسعی قال یا قوم اتبعوا المرسلین، اتبعوا من لایسئلکم علیه اجراً و هم مهتدون ….» از دوردستهای شهر مردی شتابان آمد و به مردم خود گفت: از این فرستاده شدگان اطاعت کنید که در اینها، آن دو ویژگی که از هر مرشدی میطلبید، وجود دارد. آن دو ویژگی که ما را وامیدارد تا سخن فرد نصیحتگر را به گوش جان بشنویم، عبارت است از اولاً، آگاهی یعنی خودش گمکرده راه نیست؛ بلکه با روشنی تمام راهی را که به من توصیه میکند، میبیند. خبرویت کامل دارد و از سر بصیرت سخن میگوید. اما این کافی نیست. باید ویژگی دومی هم باشد و آن «خیرخواهی» است. این ویژگی دوم هم باید کاملاً احراز شود. اما خیرخواهی به چیست؟ اولاً، باید سود طرف مقابل را بخواهد و ثانیاً، باید سود خود را نخواهد. با این دو ویژگی خیرخواهی، تام است. حال، آن مرد هم به قوم خود این دو ویژگی را یادآوری کرد و گفت این پیامبران هر دو ویژگی را دارند: از شما اجری در مقابل هدایتی که شما را به آن میخوانند، طلب نمیکنند (خیرخواهی) و دیگر اینکه، خودشان هم راهیافتهاند (آگاهی). این نکته در قرآن به دفعات متعدد آمده است. تقریباً درباره هر پیامبری از ۲۶ پیامبری که در قرآن نامشان آمده است، این جمله تکرار شده است.
بنابراین، خود خدای متعال به طریق اولی «غنیاً عن طاعتهم و امناً من معصیتهم» است. چرا خدا غنی از اطاعت و آمن از معصیت است؟ میفرمایند: چون کسی که معصیت او را میکند، نمیتواند به او زیانی برساند و کسی هم او را اطاعت میکند، نمیتواند به او نفعی برساند. او فوق نفع و ضرررسانی است.
(فقسم بینهم …) خداوند بعد از خلق، معیشتهای[۳] مردم را در میانشان تقسیم کرد و در دنیا به هر مخلوقی یک موضع عطا کرد. نکتهای که این جمله به آن اشاره دارد، در چند جای قرآن آمده است؛ مخصوصاً در سوره زخرف، آیات ۳۱ تا ۳۵، از همهجا کاملتر آمده است. آیه از طرح یک اشکال آغاز میکند. منکران پیامبر یک استدلال داشتند و آن اینکه میگفتند اگر واقعاً از آسمان پیامی درمیرسد، چرا این پیام به یکی از اشراف مکه و مدینه و به یکی از اعیان (چشم پرکنها) نازل نشد؟ قرآن میفرماید اینها گمان کردهاند رحمت خدا را چه کسی باید تقسیم کند؟ رحمت خدا باید توسط خود خدا تقسیم شود. آنکه معطی است، هم او باید مقسم باشد. علم را به کسی و ثروت و شهرت و محبوبیت و جمال را به کسانی دیگر داده است و همه اینها از مقوله رحمت است. خوب، یک نعمت هم نعمت «نبوت» است و آن را به کسی که بخواهم میدهم. قرآن میفرماید: «نحن قسمنا بینهم معیشتهم فی الحیاه الدنیا» این ماییم که معیشت را تقسیم میکنیم. عبارت حضرت هم شبیه این عبارت است. بعد قرآن میفرماید این خود ماییم که بعضی را فوق بعض دیگر مینشانیم. چرا؟ «لیتخذ بعضهم بعضاً سخریاً» تا بعضی بتوانند بعضی دیگر را استخدام کنند. اینجا یک بحث مهم پیش کشیده میشود که البته جای بحث آن اینجا نیست. اما برای روشن شدن موضوع به سه نکته توجه میدهم تا مطلب قابل فهم شود:
نکته ۱٫ اینکه میفرماید رفعنا بعضهم فوق بعض درجات، مطلق نیست. یعنی گفته نشده که انسانهایی را هم علم بیشتر میدهیم، هم جمال و قدرت و … بیشتر و انسانهایی دیگر را از همه این جهات، کمتر میدهیم. بلکه کسانی را علم بیشتر میدهیم و کسانی را علم کمتر. در عوض، به آنکه علم کمتر دادهایم، جمال بیشتر میدهیم و به آنکه علم بیشتر دادهایم، جمال کمتر میدهیم و همینطور. اگر من در جهت یا جهاتی از شما فروترم، در عوض، در جهاتی از شما فراترم و شما هم همینطور.
نکته ۲٫ اگر این نباشد، اصلاً زندگی اجتماعی امکانپذیر نیست. چون همین جهات «فراتری» و «فروتری» هست، زندگی اجتماعی امکانپذیر است. در حقیقت، جامعه خادمهای تنها و مخدومهای تنها ندارد. هر انسانی خادم است و مخدوم و همین دایر مدار زندگی اجتماعی است. اگر ما فقط خادم بودیم یا فقط مخدوم بودیم، اگر یک دسته میخواستند فقط خادم باشند و یک دسته میخواستند فقط مخدوم باشند، اصلاً زندگی اجتماعی انعقاد پیدا نمیکرد تا دوام یابد. باید نیازی من و شما را به هم الصاق دهد، اگر این نیاز نباشد، من و شما به هم نمیچسبیم. چرا؟ چون حب ذات[۴] آنقدر در انسان قوی است که تا امر شدیدتری در کار نیاید، من و شما به هم پیوند اجتماعی پیدا نمیکنیم. اگر ما بودیم و حب ذات، همه چیز را برای خود میخواستیم. این است که خدای متعال چیز دیگری در ما احداث فرمود و آن اینکه هیچکدام از ما خودکفا نیستیم و راهی جز این نیست، چون نمیتوانیم به تنهایی زندگی کنیم، به هم نزدیک بشویم تا نیاز خود را برآوریم.
نکته ۳٫ آن رفعت درجات، «تکوینی» است نه «تشریعی». بنابراین، این رفعت درجات به هیچ وجه مجوز بهرهکشی و ظلمی نیست و این بسیار مهم است. اگر شما تاریخ فرهنگی غرب و لااقل اگر کتابهای مارکس را دیده باشید، یکی از اموری که او را به گرایش ضددینی سوق داد، این بود که واقعاً و جداً کشیشان میگفتند حال که خدا همه را متفاوت آفریده است، بگذار این تفاوتها ادامه بیابد. یعنی بگذار اغنیا به استثمار فقرا ادامه دهند. یکی از این کشیشان در مخالفت با لایحهای که مفاد آن متضمن برداشتن یا لااقل کم شدن فاصله طبقاتی بود، مقالهای نوشت. در آنجا گفت ما میخواهیم با کار خدا مخالفت کنیم. خدا خود خواسته است تا ما متفاوت باشیم و برای این، استدلالات ظاهرفریبی میآورد. آنوقت مارکس میگوید ببینید اینها روحانیونند. اینهایند که موافق استثمارند.
کسانی هم این آیات را به همین صورت تفسیر میکردند و آن را قابل دفاع نمیدانستند. اما این آیات نیازهای تکوینی را مطرح میکند، کاری به نیازهای تشریعی ندارد. این آیات میگوید در مقام تکوین، ما شما را به گونهای آفریدهایم که این نیازها برقررا بماند. اما کسانی مثل آن کشیش میخواهند از این سوءاستفاده کنند. سوءاستفادههایی که از آنچه خدا تکویناً به کسی داده است، دیگر به خود آن تکوین مربوط نیست. اگر کسی از جمال و قدرت و … که خدا به او داده در جهت تفوق و ظلم و … استفاده کند، ربطی به آن نعمت خداداد ندارد. آنچه باعث ظلم و اجحاف و بیعدالتی میشود، خود تفاوتهای تکوینی نیست، بلکه سوءاستفاده از آن تفاوتها باعث ظلم است. این سوءاستفادهها در ناحیه «تشریع» است.
[۱] توجه کنید که مبان حمد و مدح و شکر و ثنا در زبان عربی تفاوت وجود دارد، گرچه هم افق هستند. این تفاوت را در جایی به مناسبت بحث خواهم گفت. [۲] صلواه: آفرین. سلام، درود، صلواه دعای خیر است و سلام نشانگر سپاس و قدردانی است. [۳] معیشت در زبان عربی چون مصدر میمی است، به معنای عیش است یعنی زندگی کردن، اما علاوه بر این به معنای ضروریات زندگی هم هست. [۴] خودگروی روانشناختی.