درسگفتاری از استاد مصطفی ملکیان
پرواز با همین بالهای کوچک
یکی از نقصهای ادبیات عرفانی و حتی مذهبی ما این است که همیشه یک وضع بسیار مطلوب و دلانگیزی برای ما تصویر میکنند، اما نمیگویند شما چگونه میتوانید به این وضع برسید. سعدی میگفت: عاشقم بر همه عالم که همه عالم از اوست. خوب، پرسش این است که چه باید کرد تا به این حالت رسید؟ چگونه میتوان به همه عالم مهر ورزید؟ این را دیگر نمیگویند و این باعث میشود که ما در حرمان و یاس میمانیم. این نقص زمانی رفع میشود که ما برای متون عرفانی خود یک «روانشناسی عرفانی» و «رفتارشناسی عرفانی» هم بنویسیم، تا ارائه طریق کرده باشیم. نتیجه اندرز، نشان دادن مراحل و درجات طی طریق است اما بدون روانشناسی و رفتارشناسی عرفانی، فقط شعف و شوق وشور ایجاد میشود، اما نتیجهای ندارد چون در حقیقت پای ما بسته است.
ببینید از میان کتابهایی که بعد از انقلاب خیلی فروش رفت، کتابهای «دکتر کاستاندا» بود که در آنها تعلیمات «دونخوآن» را آورده است. اینکه این کتابها پرتیراژترین کتابها بوده است، عوامل متعددی میتواند داشته باشد. اما مهمترین عامل بهنظر من این است که فقط حاوی تصاویز دلانگیز نیست، بلکه میگوید اگر میخواهید به آنجا که من رسیدهام برسید باید قدم به قدم کارهایی که میگویم انجام دهید. این کتابها همراه با روانشناسی و رفتارشناسی عرفانی است و این در سیروسلوک مهم است.
دقت کنید که رسیدن به درجات بسیار ارزشمند از طریق کارهایی است که بهنظر بسیار بیقدر میرسد. باید این گامهای کوچک را برداریم. همین گامهای کوچک آهسته آهسته شخص را از لحاظ معنوی پرواز میدهد. هرگز با گامهای بزرگ و ناگهانی نمیتوان به مدارج عالی رسید. حضرت علی(ع) میفرمایند گاه میبینید معنویت به شما هجوم میآورد، این هجوم مرهون آن گامهای آهسته است.
مطلب دوم این است که تصور ما بر این است که برای معنوی شدن، باید برای انسان انقلابی رخ دهد و این امر دفعتاً صورت میگیرد. ما منتظریم اتفاقی بیفتد، خوابی ببینیم و … بعد آن انقلاب معنوی در ما رخ دهد.
جز انسانهای بسیار بسیار نادر از این راه نتوانستهاند بروند که آنهم به توضیح احتیاج دارد. پس این امور همه وقت «تدریجی الوصول» است. دفعی بودن انقلاب روحی هم در فلسفه و هم در تجربه کردن، قابل توجیه نیست. از این نظر، بیان داستانهایی مثل داستان فضیل بن عیاض که در تاریخ بهندرت مثل او را داریم، برای مردم بدآموزی دارد. چرا؟ چون آنوقت ما هم میگوییم ما که از فضیل بدتر نیستیم، پس ما هم منتظر آن لحظه میمانیم و معمولاً آن لحظه رخ نمیدهد. هیچوقت به خود نگویید که من «از فردا انسان خوبی میشوم» که اگر اینطور بگویید هیچوقت خوب نمیشوید بلکه بگویید «من فردا باید انسان خوبتری شوم». آنکه روزی ۵۰ نخ سیگار میکشد نباید بگوید از فردا لب به سیگار نخواهم زد، باید بگوید فردا ۴۹ نخ سیگار میکشم. این رمز موفقیت اوست. بههمین جهت که بعضی دنبال انقلاب دفعی هستند، توصیههای نهجالبلاغه به نظرشان پیشپاافتاده میآید. اما همین لطایف و ظرایف است که ما را به متقین میرساند. ببینید ابوذر در مورد «ابوذر شدنش» میگوید من به اموال فقرا تجاوز نمیکردم، دروغ هم نمیگفتم، تنهایی را هم دوست میداشتم. همین نکات ریز است که منشاء انقلابهای بزرگ روحی است.
اگر دوستان با کتب عرفا و کتابهای اخلاقی بعضی از اخلاقیون، مثل کتابهای اخلاقی رواقیون آشنایی داشته باشند یا اگر با بعضی متون مقدس بعضی ادیان دیگر – مثل هندو و بودایی – سروکار داشته باشید، مثلاً اگر با کتابهای «اوپانیشادها» و «ذمه پده» سروکار داشته باشید، یک توهم به ذهن شما میآید و آن اینکه چرا دلانگیزی و شکوهی که این متون دارند، در قرآن و روایات وجود ندارد؟ اینکه حضرت علی میفرماید تواضع داشته باشید، اقتصاد و میانهروی، عدالت و … اینها کجا و مطالب بلندی که عینالقضاه یا مولانا میگفت کجا؟
توجه کنید که هیچکس نمیتواند گام خیلی بزرگ بردارد، گام بزرگ چیزی جز گامهای کوچک نیست. همین گامهای کوچکند که گام بزرگ را نتیجه میدهند. یکی از اشکالاتی که به بسیاری از عرفا وارد است، این است که به ما منظرههای بسیار جالب نشان میدهند، اما نمیگویند که به اینها چگونه میتوان رسید. باید هم وضع مطلوب را نشان دهند و هم بگویند چگونه میتوان از وضع موجود و نامطلوب خود میتوان به وضع مطلوب و ناموجود رسید.[۲] در زمینه علوم اجتماعی هم همینطور است. مگر کم کسانی بودهاند که مدینه فاضله و اتوپیا ترسیم کردهاند؟ اما چرا شکست خوردهاند؟ چون در راه نشان دادن عاجز بودهاند. حالا این مساله در زمینه مسائل اخلاقی به طریق اولی موجود است. شما کتابهای نامههای عینالقضاه همدانی یا دیوان شمس را مطالعه کنید، محال است در برابر آنچه اینها تصویر میکنند حالت تأثر از وضع خود پیدا نکنید و در شما نوعی طلب و اشتیاق حاصل نشود. اما اگر از آنها بپرسید «چگونه؟» میبینید هیچ توصیهای ندارند. حال، اینکه در قرآن و روایات به جزئیات پرداختهاند بهخاطر این است که خواستهاند راه رسیدن از وضع نامطلوب موجود را به وضع مطلوب ناموجود بیان کنند. بنابراین نباید با کتابهای عرفانی و … مقایسه شوند. چون آنکه راه را مینمایاند، خدمت بیشتری میکند از آنکه فقط باغ خرم را نشان میدهد و ما را در شعف و طلب باقی میگذارد.
«فالمتقون فیها اهل الفضائل» چه فضایلی؟
«منطقهم الصواب»؛ سخنشان صواب است البته میدانید سخن صدق با سخن صواب فرق دارد. هر سخن صدقی صواب نیست، البته هر سخن صوابی، صدق است. اگر سخن راست است، باید بهجا هم باشد و چنین سخنی مجموعاً سخن صواب است. نکته: سخن صواب پنج ویژگی دارد:
۱٫ در سخن صواب هیچ دروغی راه ندارد.
۲٫ در سخن صواب هرچه گفته میشود راست است (مطابق با واقع)
۳٫ همه حقیقت گفته میشود، نه بعضی از حقیقت که بعضی از حقیقت را گفتن بدتر از دروغ است؛ چون دروغ زود یا دیر معلوم میشود اما این نه. (اینکه بگویم من شاگرد فلانکس بودهام، راست است اما باید یگویم «و هنوز هم شاگرد او هستم». چون در حالت اول چهبسا توهم شود که دیگر نیازی به تعلیم ندارم و چهبسا از استاد خود تقدم هم جستهام). این کل حقیقتگفتن است که خیلی مورد اهمیت است و گرنه آنها که دروغ میگویند، ناشیانه عمل میکنند، چون دروغ دیر یا زود معلوم میشود[۳]
۴٫ سخن صواب باید بهوقت ضرورت (بهجا بودن سخن) و بهاندازه ضرورت گفته شود. جداً عرض میکنم که هیچ چیزی بهاندازه پرگویی روح انسان را کدر نمیکند؛ هیچ چیزی بهاندازه پرگویی روح انسان را در ظلمات فرو نمیبرد. حضرت علی(ع) در جایی از نهجالبلاغه میفرمایند: «تا میتوانید کم سخن بگویید، آنکه سخن زیاده میگوید به میزان زیاده سخنش خطا زیاد میکند و آنکه لغزش زیاد میکند، غفلتش زیاد میشود و آنکه غفلتش زیاد شود، حیایش کم میشود و آنکه حیایش کم شود، خدا او را به جهنم وارد خواهد کرد».
عرفا به ما میگویند که اصل، سخن نگفتن است؛ آنکه استثنا است سخن گفتن است. ما معمولاً برعکس این گمان میکنیم. ما گمان میکنیم آنکه در سخن گفتن گوی سبقت را از دیگران میرباید، فاضلتر است. اما او که ارزش سکوت را بیشتر فهمیده است داناتر است. حتی پیامبر با آنکه سخن گفتنشان جز ارشاد نبود، با اینهمه میگفتند: «وقتی سخن میگویم دلم زنگار مینشیند»، با اینکه در سخن آن حضرت خطا و ناصوابی نبود و از اینرو بود که میفرمود: «روزی هفتاد مرتبه از سخنگفتن خودم استغفار میکنم». این نشان میدهد نفس سخنگفتن، گرچه بهوقت و بهاندازه هم باشد، ظلمت میآورد؛ چه رسد به اینکه در این سخنان هزار شائبه روانی و خواستههای شیطانی هم باشد. بنابراین توصیه میکنم که بیشترین بخل را در این زمینه بورزید. یکی از بزرگان میگوید: «من تعجب میکنم از کسانیکه در هر جهتی بخل میورزند، اما در سخن از همه سخیتر هستند». البته شکی نیست که با وجود آنچه الآن گفتیم، وقتی سخنگفتن پیش آمد، باید بهقدر ضرورت هم بیان شود. اتفاقاً اگر در وقت ضرورت سخن گفته نشود، خودش گناهی است که از هر سکوتی رفع ارزش میکند.
۵٫ سخن صواب نباید کسی را به من دعوت کند بلکه باید سبب دعوت به «دیگری» شود. توجه بکنید که چرا حضرت در مورد خود میفرماید: «انا آیه الله العظمی» من آیت بزرگ خدایم. همه ما باید آیتالله باشیم. «آیت» یعنی «تابلو»، یعنی «علامت» و «نشانه». ما متأسفانه تابلو نیستیم. چون تابلو میگوید به من نگاه کنید اما مرا نبینید، بلکه جاده را بهوسیله من ببینید. بهتعبیر دیگر به من ننگرید بلکه با من بنگرید. هرکه به تابلو بنگرد و در آن خیره شود، درواقع نقض غرض کرده است. کسی از تابلو نفع میبرد که به تابلو خیره نمیشود؛ یک نظر به تابلو میکند و آنچه باید دریابد، درمییابد. با تابلو به جاده مینگرد. پس باید به جاده نگریست. اینکه حضرت میفرمود من تابلوی خدایم، یعنی هیچکس را به خود دعوت نمیکنم. اما سخنان ما معمولاً دیگران را به «ما» جلب میکند و نه به «حق» و نه به «وظیفه». ما وقتی سخن میگوییم کمبودی در ناحیه خود احساس میکنیم، سخن میگوییم تا جلب نظر کنیم. اما بهگفته آن عارف بزرگ، «سخن بگویید تا خودتان را مخفی کنید» و این خاصیت تابلو بودن است. حضرت هروقت سخنی درباره خود میگویند، فوراً تفطن میدهند که این را برای این گفتم تا بدانید که میتوان از اینجا، به جای دیگری رسید.
«ملبسهم الاقتصاد[۴]»؛ لباس میانه دارند. (معنای عادی ملبس را فرض میکنیم) لباس میانه پوشیدن فواید عدیده دارد. لباس میانه یعنی نه از حد متوسط مردم پایینتر است نه بالاتر و آثار بسیار بسیار فراوانی بر آن مترتب است. توصیه میکنم هیچوقت فراتر و فروتر از حد متوسط مردم لباس نپوشید و نپسندید. عزت خود و ذلت دیگران را نپسندید و از آن طرف نپسندید ذلت خود و تکبر دیگران را که اولی ضرری است که بر فراتر از حد متوسط پوشیدن مترتب است و دومی بر فروتر از حد متوسط پوشیدن. اینها دو ضرر عمده فراتر و فروتر از حد متوسط پوشیدن است، ضررهای دیگر را خواهم گفت.
اسلام از ما میخواهد که نه مثل فراتران باشیم و نه مثل فروتران. بلکه مثل مردم باشیم. خلیل بن احمد میگفت: «الهم اجعلنی عندک من احسن (اعلی) الناس و عند الناس مثل الناس و عند نفسی من ارزل (اسفل) الناس» خدایا سه حالت میخواهم، میخواهم هرچه تو به من بنگری از همه بندگان بهترم ببینی و هرچه خودم به خودم مینگرم خود را فروتر از همه ببینم و هرچه مردم به من مینگرند، مرا نه فروتر و نه فراتر ببینند. این خیلی خیلی دعای مهمی است و مطلب اهمیتداری است که بدانیم سهتا ناظر در زندگی داریم: خدا، خودم و انسانهای دیگر و خوب است این سه ناظر، سه دید متفاوت داشته باشند. در این سه جهت باید سیر کرد.
حال، اینکه میگویند «عند الناس مثل الناس»، به این علت است که اگر مرا فراتر از خودشان ببینند در برابرم تواضع میکنند و اگر فروتر ببینند بر من تکبر میورزند، مرا ذلیل میکنند. با اینکه تواضع باید در برابر خدا باشد و بندهای هم نباید ذلیل شود. حال، چرا اگر حتی ثروتمند هم هستیم، نباید لباس فراتر از حد متوسط بپوشیم و چرا نباید فروتر از حد متوسط بپوشیم؟ اگر لباسی بپوشیم که از حد متوسط مردم پایینتر باشد، ژندهپوشی کنم مردم و علیالخصوص آنها که در کوچه و خیابان با من مواجهند، مرا خفیف میگیرند. این نخستین اثر ژندهپوشی من است که شما مرا خفیف میگیرید. نگویید این دید نادرستی است که افراد با دیدن لباس من، نسبت به من پیدا میکنند. نباید اینگونه قضاوت کرد. بله، نباید اما این دید وجود دارد. از نظر دینی من نباید نسبت به فرد بر اساس لباس او نظر سوء پیدا کنم، این درست است اما آیا در همه عصرها و زمانها و مکانها این کاز را انسانها میکنند یا نمیکنند؟ مثال دیگری میزنم، اگر من ببینم که شما در محفلی که محفل خوشنامی نیست رفتوآمد میکنید، از نظر شرعی حق ندارم که شما را آدم لاابالی و … حساب کنم، چون گفتهاند که «اجتنبو کثیراً من الظن». این درست است، اما از طرف دیگر گفتهاند که «اتقوا مظان التهم». از جاهایی که با رفتن به آنجا حکم خوبی روی شما نمیکنند، بپرهیزید. پس این هر دو سخن درست است. هم به من گفتهاند که قضاوت بد نکنم و هم به شما گفتهاند که کاری نکنید که مورد تهمت قرار گیرید. کاری که معمولاً مورد سوء ظن مردم است نکنید. وفاق این مثال با حرف خودمان این است که از سویی نباید با لباس مردم روی آنها حکم کنیم، اما مردم معمولاً این کار را میکنند و چون چنین است، ما حق نداریم که لباسی فروتر از حد متوسط بپوشیم. (البته اگر در وسع مالی ما هست). این اول ضرر است، نمیشود گفت من در درون عزتم را حفظ کنم، آن مقداری که در درون باید حفظ شود، عزتی است که خود شما باید برای خود قایل باشید و بسیاری از عزتها در مناسبات اجتماعی بین افراد، تحقق مییابد. نتایجی که بر این نگرش خفیفانه مردم مترتب است، این است که مردم به سخن من اعتنا نمیکنند، به داوریهای من بها نمیدهند. به خوشایند و بدآیند من اهمیتی نمیدهند. وجود و عدم من تقریباً مساوی میشود، اگر نگویم که گاه وجود من مزاحم آنها میشود. در اسلام گفتهاند مومن هم باید از لحاظ نفسانی برای خود عزت قایل باشد و هم در بیرون نباید خود را ذلیل دیگران بدارد. حتی به این لحاظ گفتهاند نباید زیاد شوخی کرد. یکی از وجوه اهمیت دادن به شوخی زیاد نکردن، این است که وقتی آدم زیاد شوخی کرد، دیگر مردم او را بهجد نمیگیرند. این نوع عزت از دست دادن در اسلام مباح نیست. از این جهت فقها و دیگر عرفا کارهای صوفیه ملامتیه را خوش نداشتند. آنها میگفتند هر چیزی که مرا در نظر دیگر حقیر کند، این باعث میشود که عجب در من از بین برود. این بود که به هر کاری از این قبیل دست میزدند و چون عجب بزرگترین مرض روحی است، آنها میگفتند ما به هر درمانی رو میآوریم. فقها میگفتند بله عجب را باید از بین برد، اما وقتی اینگونه عجب را از بین میبری، چیز دیگری را هم از دست میدهی و آن عزت است. عجب را باید به گونهیی دیگر از بین برد. کسی به امام جعفر صادق(ع) گفت چرا لباس فاخر پوشیدهاید؟ حضرت گریبان لباس خود را باز کردند و نشان دادند که در زیر آن، لباس خشنی پوشیده بودند و گفتند این را برای خودم پوشیدهام تا تنآسان نشوم، اما آن را برای مردم پوشیدهام تا عزتم حفظ شود.
حال چرا فراتر از حد متوسط نباید بپوشیم؟ این آثار خیلی خیلی ناپسندی دارد، علیالخصوص وقتی جهات معیشتی امر را در نظر بگیریم. اولاً به این امر دامن زدهایم که دیگران نسبت به او احساس ذلت کنند و خودش نسبت به آنها احساس عجب کند. چرا میدان بهدست دیگران بدهیم که بهدست ما خوار شوند؟ لباس فاخر و اشرافی پوشیدن باعث میشود که الف. زمینه خودبینی در ما بهوجود آید و ب.ً دیگران خود را در مقابل ما خوار ببینند. یعنی عجب من و ذلت دیگران.
دلیل دیگری که برای این معنا باید گفت این است که وقتی ما لباس فاخر بپوشیم، دیگران که نمیتوانند آن نوع لباس بپوشند از وضع خود بهتنگ میآیند. اگر نمیتوانیم برای مردم رفاه مادی بیاوریم، لااقل رفاه روانی بیاوریم. به حضرت علی(ع) میگفتند شما که با این وضع کمک به فقرا نمیتوانید تمام فقرا را از فقر نجات دهید، اینطوریکه فقر ریشهکن نمیشود چرا به تن فرزندان خود لباس حد متوسط[۵] را میپوشانید؟ با اینکه در وسع مالی شما هست که لبلاس بهتر بر آنها بپوشانید. حضرت میگفتند: بله در وسع من هست، اما اگر زنی به شوهرش بگوید که چرا کفش بهتر پای بچههایت نمیکنی؟ او میتواند بگوید که بچههای علی هم همین نوع کفش و لباس میپوشند. اما این حرف آیا فقر مادی آنها را از بین میبرد؟ کفش برایشان تهیه میکند؟ نه، اما لااقل رنج روانی را از بین میبرد. واقعش این است که اگر همه ما دست به دست هم بدهیم، نمیتوانیم فقر مادی را از صفحه جهان ریشهکن کنیم. اما لااقل میتوانیم چنان زندگی کنیم که زندگی فقرا برایشان قابل تحمل شود. لااقل رنج فقرا را باعث نشویم.
بارها گفتهام که گمان نکنید که «بد» همان است که تحت عنوان بد در فقه آمده، اگر من با یک لباس یا کفش یا یک نوع تجمل خاص اگر وضع نابسامان فقرا را برای خودشان غیر قابل تحمل کنم، این کم جنایتی نیست. راسل در یکی از کتابهای خود جمله خوبی میگوید؛ امروزه کسانی کارهایی میکنند که از لحاظ فقهی نمیتوان گفت کار بدی است، اما هر انسان باوجدانی میفهمد که امر بسیار غیرقابل توجیهی است. اگر نمیتوانم فقر را ریشهکن کنم، لااقل طوری لباس بپوشم و زندگی کنم که دیگران با من زیاد اختلاف مرتبه احساس نکنند که این اختلاف مرتبههاست که زندگی را غیرقابل تحمل میکند. این خیلی مهم است. این یکی از بزرگترین مظلمههای انسانی و اخلاقی است. واقعبینی اقتضاء میکند که بپذیریم اولاً فقر مادی ریشهکن شدنی نیست. ثانیاً فقر معنوی ریشهکن شدنی است. اگر پولی نمیدهید، پولداشتن خود را به رخ آنها نکشید. رفاه معنوی آنها در اختیار ماست. تفصیل این مطلب را به درایت خود شما اهاله میکنم خود شما پیگیر این قضیه باشید و ببینید چقدر از این ناحیه ما ظلم ناخواسته میکنیم.
مطلب دیگر در اینجا این است که وقتی لباس فاخر میخرید، خانه تجملی میخرید، ماشین و … بهتری میخرید، اینها به چه قیمتی حاصل شده؟ اگر اینها را با صرف وقت کمتر و نیروی کمتری بخواهید، باید به هزار آلودگی (ربا، ریا، کمفروشی، گرانفروشی و …) تن در دهید، و بدانید که «نمیارزد جهانی در اختیار شما باشد، اما روح خود را از دست بدهید.[۶]» و این غبن بزرگی است که روح خود را در ازای دنیا به شیطان بفروشید. اما اگر این ثروت بیشتر را بخواهید با وقت و نیروی عادی کسب کنیم، آیا حیف نیست که عمر را بدهیم و در ازایش جنس بگیریم؟ در هر خرید نباید پرسید چند خریدی؟ باید پرسید به چند ساعت خریدی؟ هر جنسی تبلور ساعاتی از عمر ماست. آیا به اینجا آمدهایم که جنس بگیریم؟ ما در تمام حلالخواریهای خود – و نه در حرامخواری – دایماً داریم وقت و عمر خود را میدهیم. کسایی مروزی میگفت من حتی از گلفروشان تعجب میکنم. ای گلفروش گل چه ستانی بهجای سیم؟ آیا میارزد گلی بدهیم و بهجایش سیم بگیریم؟ کسانی که بر بام عالم اشراف پیدا کردهاند، خوب فهمیدهاند که نمیارزد که عمر را بدهیم و بهجایش جنس بگیریم. پس راه چیست؟ گفتهاند «الضروره تقدر باغدارها»؛ اگر میخواهید زندگی بهضرورت کنی، خب ضرورت قدر دارد، به همان میزان ضرورت را بگیر، نه بیش از اندازه. بهقول حضرت علی(ع) در جایی دیگر عمر را فقط در قبال آنچه گرانقیمتتر از عمر است بدهید. عمر را بدهید و بهجایش معنویت بگیرید، این معامله خوبی است.
میگویند فارابی در بازارهای بغداد (که در آن زمان «مادرشهر» جهان و عروس شهرهای جهان بوده) قدم میزده و میگفته چقدر در اینجا اجناسی هست که من به آنها نیازی ندارم. خب فارابی میدانسته آنها که این جنسها را دارند، از او خوشتر زندگی میکنند. اما خوشتر زندگی کردن به معنای خوبتر زندگی کردن نیست. خوشی تا آنجا که با خوبی منافات نداشته باشد، ایراد ندارد. اما غالب خوشیها با خوبیها در تضاد است.
نکته آخری که در اینباره میتوان گفت، این است که شما در زندگی همه وقت با دیگران در مسابقهاید. قرآن هم مسابقه بودن صحنه زندگی را پذیرفته است: «فاستبقوا الخیرات». اما در خوبیها مسابقه بگذارید. مسابقه در تجمل، مسابقه را در دهلیز و کانال دیگری انداخته است. نگفتهاند زیادهطلب نباشید، گفتهاند زیادهطلبی را به سیر درست بیندازید. چون انسان فطرتاً زیادهطلب است، وقتی لباس فاخر به تن کسی میبینید، میگویید باید در این جهت مسابقه بگذارم و وقتی مسابقهها در این کانال بیفتد، آن وقت این دور به کجا میانجامد؟ این مثل این است که در هیاهویی برای آنکه صدایم به شما برسد، بلند حرف بزنم، خب دیگران هم برای آنکه صدایشان بهگوش برسد، بلندتر حرف میزنند و همینطور ادامه مییابد. حال که فطرتاً مسابقهطلبیم، چرا در جهتی مسابقه دهیم که نه انتها دارد و نه پیروز و قهرمانی؟ چه علیالظاهر پیروز شویم و چه شکست بخوریم، شکست خوردهایم. چرا در تواضع (تواضع باطنی که واقعاً خود را از شما برتر ندانیم، نه تواضع چاپلوسانه که نوعی تکبر است)، مسابقه نگذاریم؟ چرا در امور معنوی مسابقه نگذاریم، که همه از آن بهره گیریم؟ بهگفته فلاسفه، دنیا دار تزاحم است. در دنیا یک چیز از آن دو تن نخواهد بود؛ اما در امور معنوی یک چیز میتواند در عینحال مال همه ما باشد. اما در امور مادی زندگی متجملانه ظاهری شما برای دیگران قابل تحمل نیست، میکوشند از شما بالاتر روند، بعد شما میکوشید از او بالاتر روید و … و به کجا میرسیم؟ فقط وقتی به خود میآییم که دیگر مرگ به سراغ ما آمده است.
حال این نکاتی که در مورد لباس پوشیدن وجود دارد، در همه امور تکرار میکنیم. خلیلبناحمد پیوسته میگفت: «خدایا چنان کن که هر وقت تو به من مینگری، مرا از بهترین بندگانت ببینی (مسابقه در خیرات و امور معنوی) و هر وقت خودم به خودم مینگرم، خود را بدترین بندگان ببینم و هر وقت مردم به من مینگرند، مرا مثل خودشان ببینند.» اگر این سه ناظر ما را اینگونه ببینند، زندگی مطلوب میشود. در مورد ناظر اول (خدا) زمانی بهترین بندگان میشویم که در امور معنوی مسابقه بگذاریم، و در مورد ناظر دوم (خود) باید واقعاً خود را کمتر از دیگران ببینیم. چون از درون دیگران باخبر نیستیم، اما از درون خود باخبریم. باغی که در درون خود میبینیم، که در آن پژمردگیهایی، آفتهایی وجود دارد. پس احتمال موکد بدهیم که باغ درون دیگران آبادتر از باغ درون شما باشد. این باعث میشود که واقعاً خود را کمتر از دیگران ببینیم. واقعاً خود را فروتر از دیگران بدانیم، چون فروتریهای خود را می بینیم. به قول آن عارف حتی قاتل ولی خدا را از خود فروتر نبیند، چون هیچ معلوم نیست که تا وقت مرگ چه فراز و نشیبهایی را طی میکند و شما چه مسیری را طی میکنید. هیچ بدی نیست که بتوان گفت تا آخر عمر بد میماند و هیچ خوبی هم نیست که بتوان گفت تا آخر عمر خوب میماند، در هیچ جهت ضمانتی نیست. این است که یعقوب به فرزندان خود میگفت: «و لا تموتن الا و انتم مسلمون» و نمیگفت ایمان بیاورید چون هیچ ضمانتی نیست که هنگام مرگ مسلمان باشیم. حالا زمان مرگ کی است؟ معلوم نیست. بنابراین همه وقت باید خود را در حالت اسلام نگه داریم.
در مورد ناظر سوم (مردم) هم همین بحثهایی هست که گفتم. پس میبینید که این توصیه که بهنظر کوچک و پیشپا افتاده میآید، چقدر ذواهمیت است همین سخن در مورد تواضع هم است.
«و مشیهم التواضع»؛ اگر «مشی» را بهمعنای حقیقی بگیرید، معنای عبارت یعنی «متواضعانه راه میروند»، و اگر به معنای مجازی بگیرید، یعنی «رفتار متواضعانه دارند». تواضع البته فرق دراد با اینکه انسان در مقابل دیگران کوچکی کند. گاه ما در مقابل دیگران کوچکی میکنیم، تا چیزی که در اختیار اوست، بهدست آوریم. اما این درواقع تذلل است نه تواضع. در درون فرعونام، اما چون در مقابل فرعون بزرگتری قرار گرفتهام، تواضع میکنم و غالب تواضعهای ما چاپلوسی است. در درون گرگیم، منتهی هر گرگی در مقابل گرگ قویتر تذلل میکند. ما نمیخواهیم به قول هابز انسان گرگ انسان باشد، میخواهیم انسان یار انسان باشد. حضرت علی(ع) به تواضع توصیه میکردند و متواضع هم بودند. همان کسی که میگفت: «اگر کوهی مرا دوست بدارد، از هم میپاشد». آنقدر برای خود عزت قائل بود، اما دائماً رفتاری از خود نشان میداد که معلوم میشد که واقعاً خود را کم گرفته است. با اینکه در جای خود، خود را عزیز میدانست، چون بنده خدا فقط در برابر خدا ذلیل است. یاران حضرت میگفتند که او دایم به ما لبخند میزد، اما هیبت او جرات سخن گفتن را به ما نمیداد. در مورد حضرت سجاد گفتهاند که او از بس حیا داشت، چشمانش را پیوسته به زمین میدوخت، اما دیگران هم از مهابت او چشم به زمین میدوختند. حریم را مهابت ایشان بهوجود میآورد. این حریم ایجاد کردن فرق میکند با آنکه خود شخص ایجاد میکند. مثلاً میگوید چون استاد هستم، باید در ردیف اول مجلس بنشینم. حریم ایجاد کردن دو راه دارد: یکی اینکه شخصیت شما، دیگران بخواهند یا نخواهند برای شما حریم ایجاد میکند. و دیگری اینکه خود شما میخواهید با یک کارهایی برای خود حریم ایجاد کنید و این، مضر است.
[۱]. دانشکده الهیات دانشگاه تهران، سال ۶۹-۷۰ [۲] در این امور میتوانید کتاب ذمه پده (راه حق) را ببینید. این کتاب یکی از کتابهای مقدس شرق (چین، هند، ژاپن و …) است. در این کتاب حالتهای زیبایی تصویر میشود بهطوریکه مرید، شیرینی آن را در کام جان احساس میکند. اما فقط باغ خرمی را به ما نشان میدهد ولی راه وصول به آن را بیان نمیکند. [۳] سؤال: این همان توریه است؟ استاد: درباره توریه میتوان یک ارزیابی فقهی داشت و یک ارزیابی اخلاقی. هیچوقت نباید آنچه در فقه آمده با آنچه در اخلاق آمده، یکی دانست. اگر وجه شرعی برای توریه درست کردید، فقط میرساند که توریه سبب نمیشود که شما کیفر ببینید، اما در اخلاق ما چیزی بیشتر از کیفر ندیدن و پاداش دیدن میخواهیم. اینکه حضرت علی(ع) میفرمود: من از جهنم رفتن چندان استیحاش ندارم که در دوری از تو، یعنی انسانها بدانند تقرب به خدا چیزی است فوق جهنم نرفتن. میشود کسی به جهنم نرود ولی تقرب به خدا حاصل نکرده باشد. آنچه در اخلاق میخواهیم این است که انسان کاملتری شویم، نمیخواهیم هرکاری فقط طبق موازین فقهی باشد. نمیشود کسی در تمام عمر طبق موازین فقهی عمل کند، اما در اسفلالسافلین جهنم باشد؟ آیا امکان ندارد کسی یک عمر از روی ریا نماز بخواند و خمس بدهد و … و هیچ بهرهای هم نبرد؟ بارها گفتهام آنکه دست و پای من و تو را له میکند و اینجا و آنجا مردم را میآزارد و … که به صف اول نماز برسد، درواقع اخلاق را فدای فقه کرده است. آنکه به گفته یکی از عرفای غرب میگوید کتاب دعای مرا بیاور تا دعا بخوانم، جملهای متناقض گفته است (گرچه تناقض منطقی ندارد). این از دعا چه سودی میبرد؟ جملاتی هست که از لحاظ منطقی تناقضی ندارند، اما در مقام عمل کاملاً متناقض هستند. ما در اینجا به فوت و فنهایی که گفتهاند تا ظاهر زندگی ما را فقیهانه کنند، کار نداریم. ما در غم این هستیم که کاملتر از آنچه بهدنیا آمدهایم، از دنیا برویم. البته کاملترین شرط لازمهاش فقیهانه زندگی کردن هم هست، ولی شرط کافی نیست. (فقیهانه زندگی کردن یعنی آنطور که فقها توصیه میکنند) بارها گفتهام اسلام و کفر فقیهانه لزوماً منجی و مهلک نیست. اسلام فقیهانه مگر جز با شهادتین حاصل میشود؟ ولی آیا از نظر معنوی هم کامل است؟ اسلام فقیهانه نجات تو را ضامن نیست و از سوی دیگر کفر فقیهانه هم لزوماً مهلک نیست. اسلام و کفر فقیهانه فقط برای نظام اجتماعی مسلمین خوب است اما هلاکت و نجات جای دیگری است. من دوست دارم خودم اینگونه باشم و به شما هم توصیه میکنم که «هیچوقت با معنویات تاجرمسلکانه مواجه نشوید». آنکه تاجرمسلکانه مواجه میشود از معنویات چیزی جز توضیحالمسائل نمیفهمد. شما توجه کنید از آنچه حضرت میگویند بکنید و آنچه میگویند نکنید، پنجتا مسأله فقهی نیست؛ حضرت فوق فقه سخن میگویند. آیا دیدهاید از این همه سوز و گدازی که میکنند یکبار بگویند چرا خوب غسل نمیکنید؟ در تمام این وصف متقین، کدامش حکم فقهی است؟ حکم فقهی خیلی مادون آن چیزی است که انسان نیاز دارد، ولی البته خودش مورد نیاز است ولی کل نیاز ما در آن نیست. [۴]. اقتصاد در زبان عربی اصیل به معنای «میانهروی» است. لقمان به فرزندش میگفت واقتصد فی مشیک. در راه رفتن راه میانه برو. اقتصاد در آن زمان چیزی است که ما امروزه «اعتدال» میگوییم. [۵]. به این نکته توجه کنید که حد متوسط در زمان حضرت علی(ع) بسیار پایین بوده است. از زمان معاویه حد متوسط بهخاطز فتوحاتی که شد و غنایمی که همراه آورد، بالاتر رفت. [۶]. توصیه میکنم نمایشنامه «فاوست» اثر گوته را ببینید. در آنجا خوب تصویر شده است که چگونه گاه انسان روح خود را میفروشد تا در ازایش دنیا را بهدست آورد.